چشمای قشنگ تو
#part135
چشمای قشنگ تو✨
استایل بعدی):
بعد اینکه کلی عکس قشنگ گرفتیم تصمیم بر این شد که ما زود تر بریم سالن تا قبل ورود عروس و دوماد برسیم ـ
بالاخره رسیدیم به تالار واقعا سالن بزرگ و شیک و قشنگی بود دوسش داشتم واقعا خیلی برای داداشم و دختر عموم خوشحالم یه ذوق خاصی دارم مخصوصا اینکه با خبر بارداری نیکا قاطی شد وایییی خیلی خوبه
با پخش شدن اهنگه:
لیلی و مجنون اومدن
شیرین و فرهاد اومدن
مثل دوتا دسته گل عروس و دوماد اومدن
فهمیدم که عروس دوماد جذابمون از راه رسیدن سریع خودمو ب جلوی در رسوندم واییی که قشنگ ترین کاپلن خداااا
رفتم سمتشون و هردوشون رو بغل کردم تو چشام اشک جمع شد اما نزاشتم بریزه بعدم که عروس و دوماد رو همراهی کردن تا با بقیع مهمونا سلام الیک کنن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ارسلان
کم کم میخواستم خودمو واسه برنامم اماده کنم از قبل با هردو خانواده همانگ کرده بودم و گفتن فقط جواب دخترشون مهمه امید وارم دیانا ناراحت نشه جعبه حلقه رو از تو جیبم دراوردم و دوباره یه نگاهی بهش کردم خیلی قشنگه مخصوصا وقتی که بره تو دستش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
ارسلان یه چیزی دستش بود که تا نگاهش کردم درشو بست و گزاشتش تو جیبش
یعنی چی بود
در افکار بنفشم غرق بودم که نیکا صدام کرد
نیکا: دیانا دیانا
دیانا: جونم؟
نیکا: پاشووو بریم وسططط بدوو
دیانا: اومدم بریم
در حال رقصیدن با مهشاد بودم اهنگ عوض شد:
یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم
میخوام بیام دستت کنم بیای به سرنوشتم
داشتم میرقصیدم که مهشاد گفت جیغغغغغغ پشتت وقتی برگشتمممم..........
ارسلان جلوم با یه حلقه ازدواج فوق العاده قشنگ زانو زده بود از شدت خوشحالی ذوق نمیدونستم چیکار کنم همه دورمون جمع شده بودن ارسلان دستمو تو دستش گرفت و اون حلقه قشنگو تو دستم. کردددد و بعدم منو محکمممممم به خودش فشرددد
اشک تو چشام جمع شده بود خیلی سعی کردم نریزه اما یه قطره ریخت که ارسلان با انگشتای گرمش پاکش کرد
باورم نمیشد واقعیته هر لحظه احساس میکردم خوابع و قراره الان از خواب بپرم وایییی ولی انگار حقیقت بود عین عین حقیقت
چشمای قشنگ تو✨
استایل بعدی):
بعد اینکه کلی عکس قشنگ گرفتیم تصمیم بر این شد که ما زود تر بریم سالن تا قبل ورود عروس و دوماد برسیم ـ
بالاخره رسیدیم به تالار واقعا سالن بزرگ و شیک و قشنگی بود دوسش داشتم واقعا خیلی برای داداشم و دختر عموم خوشحالم یه ذوق خاصی دارم مخصوصا اینکه با خبر بارداری نیکا قاطی شد وایییی خیلی خوبه
با پخش شدن اهنگه:
لیلی و مجنون اومدن
شیرین و فرهاد اومدن
مثل دوتا دسته گل عروس و دوماد اومدن
فهمیدم که عروس دوماد جذابمون از راه رسیدن سریع خودمو ب جلوی در رسوندم واییی که قشنگ ترین کاپلن خداااا
رفتم سمتشون و هردوشون رو بغل کردم تو چشام اشک جمع شد اما نزاشتم بریزه بعدم که عروس و دوماد رو همراهی کردن تا با بقیع مهمونا سلام الیک کنن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#ارسلان
کم کم میخواستم خودمو واسه برنامم اماده کنم از قبل با هردو خانواده همانگ کرده بودم و گفتن فقط جواب دخترشون مهمه امید وارم دیانا ناراحت نشه جعبه حلقه رو از تو جیبم دراوردم و دوباره یه نگاهی بهش کردم خیلی قشنگه مخصوصا وقتی که بره تو دستش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#دیانا
ارسلان یه چیزی دستش بود که تا نگاهش کردم درشو بست و گزاشتش تو جیبش
یعنی چی بود
در افکار بنفشم غرق بودم که نیکا صدام کرد
نیکا: دیانا دیانا
دیانا: جونم؟
نیکا: پاشووو بریم وسططط بدوو
دیانا: اومدم بریم
در حال رقصیدن با مهشاد بودم اهنگ عوض شد:
یه حلقه طلایی اسمتو روش نوشتم
میخوام بیام دستت کنم بیای به سرنوشتم
داشتم میرقصیدم که مهشاد گفت جیغغغغغغ پشتت وقتی برگشتمممم..........
ارسلان جلوم با یه حلقه ازدواج فوق العاده قشنگ زانو زده بود از شدت خوشحالی ذوق نمیدونستم چیکار کنم همه دورمون جمع شده بودن ارسلان دستمو تو دستش گرفت و اون حلقه قشنگو تو دستم. کردددد و بعدم منو محکمممممم به خودش فشرددد
اشک تو چشام جمع شده بود خیلی سعی کردم نریزه اما یه قطره ریخت که ارسلان با انگشتای گرمش پاکش کرد
باورم نمیشد واقعیته هر لحظه احساس میکردم خوابع و قراره الان از خواب بپرم وایییی ولی انگار حقیقت بود عین عین حقیقت
۵.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.