رمان تاوان دروغ پارت اول
رمان تاوان دروغ #پارت_اول
_خوب داداش دیگه بای
طاها : باش نازی برو بای
_ بای دانی
دانیال : بای عزیز دلم
و به دنیای واقعی خودم برگشتم. درک نمیکردم که دارم به دو تا پسر دروغ میگم و از خودم داستان میبافم . واقعا از خودم متنفرم .با صدای مامانم به خودم اومدم : نازنین برو بخواب .
_چشم مامان خانوم
و رفتم تا بخوابم . میدونستم فردا جمعس برای همین وقت بود تا با طاها و دانیال چت کنیم و باز یه سری چرت و پرت بهم ببافم و تحویلشون بدم
صبح جمعه...
بخاطر یه سری شوخیا به طاها میگفتم هلو و اونم بهم میگفت عشق.
_سلام هلو خان
_ سلام عشق جان
_چطور مطوری؟
_بد نیستیم شما چطوری؟ شنگول میزنیا
_ اره ولی خودمم نمیدونم چرا
_😒 😒 از دست تو
_ خو دانی نیومد؟
_ نگرانش شدی؟ طفلک عزیزم اشکال نداره میاد عشقت
_دسم بت برسه داداش کشتمت
_ همچنین
محمد طاها یا به قول خودم داداش یه پسر شدیدا مهربون ولی غمیگنه . با سن کمش چند بار به فکر خودکشی بوده و چند بار پیش رفته ولی نتونسته. به یه سری علت ها به فکر خودکشی افتاده. خودش حدود ۱۳ سال داره. به نظر خودش قیافش زشته ولی با تعریف هایی که ازش شنیدیم بنظرمون یه پسر عالیه .
دانیال یا همون عشقم یه پسر اهل دل و خیلی خوبه . همچنین در کنار اینا هم خیلی شیطونه و بعضی اوقاتم منحرف. هم استانی خودمه ولی توی یه شهر دیگه زندگی میکنه. اونم انگار قیافش زیاد جالب نیس ولی به خاطر اخلاقاش که خیلی به من رفته باهم دوست شدیم. دانیال هم ۱۵ سالشه.
و اما خودم نازنین هستم . یه دختر ۱۴ ساله که خیلی شیطون و احساساتیه و در عین حال در این داستان خیلی هم دروغ میگه. خیلی هم عشق و خوشگلم به این شکل : چشم های سبز ابی و پوست سفید ، موهایی که رنگ های قهوه ای سیر و روشن داره ولی خدادادیه . خلاصه طاها و دانیال میگن که خیلی خوشتیپم
_خوب داداش دیگه بای
طاها : باش نازی برو بای
_ بای دانی
دانیال : بای عزیز دلم
و به دنیای واقعی خودم برگشتم. درک نمیکردم که دارم به دو تا پسر دروغ میگم و از خودم داستان میبافم . واقعا از خودم متنفرم .با صدای مامانم به خودم اومدم : نازنین برو بخواب .
_چشم مامان خانوم
و رفتم تا بخوابم . میدونستم فردا جمعس برای همین وقت بود تا با طاها و دانیال چت کنیم و باز یه سری چرت و پرت بهم ببافم و تحویلشون بدم
صبح جمعه...
بخاطر یه سری شوخیا به طاها میگفتم هلو و اونم بهم میگفت عشق.
_سلام هلو خان
_ سلام عشق جان
_چطور مطوری؟
_بد نیستیم شما چطوری؟ شنگول میزنیا
_ اره ولی خودمم نمیدونم چرا
_😒 😒 از دست تو
_ خو دانی نیومد؟
_ نگرانش شدی؟ طفلک عزیزم اشکال نداره میاد عشقت
_دسم بت برسه داداش کشتمت
_ همچنین
محمد طاها یا به قول خودم داداش یه پسر شدیدا مهربون ولی غمیگنه . با سن کمش چند بار به فکر خودکشی بوده و چند بار پیش رفته ولی نتونسته. به یه سری علت ها به فکر خودکشی افتاده. خودش حدود ۱۳ سال داره. به نظر خودش قیافش زشته ولی با تعریف هایی که ازش شنیدیم بنظرمون یه پسر عالیه .
دانیال یا همون عشقم یه پسر اهل دل و خیلی خوبه . همچنین در کنار اینا هم خیلی شیطونه و بعضی اوقاتم منحرف. هم استانی خودمه ولی توی یه شهر دیگه زندگی میکنه. اونم انگار قیافش زیاد جالب نیس ولی به خاطر اخلاقاش که خیلی به من رفته باهم دوست شدیم. دانیال هم ۱۵ سالشه.
و اما خودم نازنین هستم . یه دختر ۱۴ ساله که خیلی شیطون و احساساتیه و در عین حال در این داستان خیلی هم دروغ میگه. خیلی هم عشق و خوشگلم به این شکل : چشم های سبز ابی و پوست سفید ، موهایی که رنگ های قهوه ای سیر و روشن داره ولی خدادادیه . خلاصه طاها و دانیال میگن که خیلی خوشتیپم
۸۳.۸k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.