رمان تاوان درو غ پارت دوم
رمان تاوان دروغ #پارت_دوم
بلاخره اقا دانیالم اومد.
_سلام عزیزم
_سلام عشقم . کجا بودی تا حالا؟
_کار ساختمون داشتیم داشتم کمک میکردم.
_ اوکی . خسته نباشی .
_مرسی .
طاها: به به اقا دانیال اومدن .
دانیال: به سلام داداش
_ اوی اوی داداش منه داداش شما نیستا 😠
_اوه ببخشید. خب خوبی آقا طاها؟
و شروع کردیم به خندیدن.
چند روز از دوستیم با دانیال میگذره ولی هنوزم همو دوست داریم. طاهای احساساتیم یه سری جاها میگه من براتون اشنا نیستم و میره ولی بازم میاریمش به جمعمون.
تا یه روزی برای عید غدیر مامان و خالم که سید تصمیم گرفتن تا دونفری توی خونه برای عید چیز میز درست کنن. منو دختر خاله خل و چلم نیلوفر خانوم و اکیپ دوستامونم اجازه گرفتیم همگی زدیم بیرون. تو راه داشتیم پیاده میرفتیم و من اولین نفر سمت راست بودم و ترتیبمون به این شکل بود : من - نیلوفر - مهسا - زهرا - فاطمه
بی خیال داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم و تعریف میکردیم و توجهمون به اکیپ پسرا که از رو به رو میومدن نبود . به دلیل اینکه اولین نفر بودم تو اینقدر راه پیاده رو قطعا به اولین نفر پسرا میخوردم ولی اصلا حواسم به اونا نبود. یهو اولین پسر که اسمشم عرفانه دسشو از عمد و خودبه خود داد به دسم و به صورت خیلی ریلکس رد شد . حالا من تو شوک یهو یه جیغ کشیدم و دوستامم توجهشون جلب شد و دوستای عرفانم نگاهم کردن. اومدم و با کیفم زدم به عرفان اما اون خوش خیال و شیطون بود و نیچ شیطانیش هم بسته نمیشد. دوستامم تو حالت تعجب بودن که نیلوفر چون منو خیلی میشناخت یه چیزایی دست گیرش شد. اونم یدونه زد تو گوشش . حالا دوستایه عرفانم رو سر دستشون غیرتی شده بودن که میخواستن بزنن به نیلوفر که دستشونو گرفتم. پسرای عوضی غلطی فک کردن شهر هرته هر کی میاد میزنه میره با خیال راحت. حرمتی گفتن چیزی گفتن . با صدای بهش فحش دادم . خلاصه یه جیغ دادی شد. منم چون مامانم سید بود بلاخره یه دین و ایمون داشتم محرم و ناحرم سرم میشد . اما اون چند تا کرم اصلا . خلاصه جمع و جورش کردیم و رفتیم . برای مامانم و خاله قضیه تعریف نکردیم . اما از اخمای توهم وفحشایی که میدادیم معلوم بود یه خبری هست.
نیلوفر دختر خاله شر و شیطون و پایه منه. یه دختر که موها و ابروهای مشکی مشکی داره و چشای تیره . همیشه به قیافه هم حسودی میکردیم. نیلوفر خانوم هم کلاسی و رفیق فاب منه . البته رفیق که نه مثل خواهره برام.
راستی یه خواهرم دارم به نام زهرا که کلاس چهارم درس میخونه . ایشونم پایه همه چی هستن و کلی راز پیش هم داریم. خو دنیای خواهریه دیگه چه میشه کرد. ایشونم قیافش مثل دخترای معمولیه موها و چشم ها قهوه ای . ولی دختر و خواهر خیلی خیلی مهربونیه
بلاخره اقا دانیالم اومد.
_سلام عزیزم
_سلام عشقم . کجا بودی تا حالا؟
_کار ساختمون داشتیم داشتم کمک میکردم.
_ اوکی . خسته نباشی .
_مرسی .
طاها: به به اقا دانیال اومدن .
دانیال: به سلام داداش
_ اوی اوی داداش منه داداش شما نیستا 😠
_اوه ببخشید. خب خوبی آقا طاها؟
و شروع کردیم به خندیدن.
چند روز از دوستیم با دانیال میگذره ولی هنوزم همو دوست داریم. طاهای احساساتیم یه سری جاها میگه من براتون اشنا نیستم و میره ولی بازم میاریمش به جمعمون.
تا یه روزی برای عید غدیر مامان و خالم که سید تصمیم گرفتن تا دونفری توی خونه برای عید چیز میز درست کنن. منو دختر خاله خل و چلم نیلوفر خانوم و اکیپ دوستامونم اجازه گرفتیم همگی زدیم بیرون. تو راه داشتیم پیاده میرفتیم و من اولین نفر سمت راست بودم و ترتیبمون به این شکل بود : من - نیلوفر - مهسا - زهرا - فاطمه
بی خیال داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم و تعریف میکردیم و توجهمون به اکیپ پسرا که از رو به رو میومدن نبود . به دلیل اینکه اولین نفر بودم تو اینقدر راه پیاده رو قطعا به اولین نفر پسرا میخوردم ولی اصلا حواسم به اونا نبود. یهو اولین پسر که اسمشم عرفانه دسشو از عمد و خودبه خود داد به دسم و به صورت خیلی ریلکس رد شد . حالا من تو شوک یهو یه جیغ کشیدم و دوستامم توجهشون جلب شد و دوستای عرفانم نگاهم کردن. اومدم و با کیفم زدم به عرفان اما اون خوش خیال و شیطون بود و نیچ شیطانیش هم بسته نمیشد. دوستامم تو حالت تعجب بودن که نیلوفر چون منو خیلی میشناخت یه چیزایی دست گیرش شد. اونم یدونه زد تو گوشش . حالا دوستایه عرفانم رو سر دستشون غیرتی شده بودن که میخواستن بزنن به نیلوفر که دستشونو گرفتم. پسرای عوضی غلطی فک کردن شهر هرته هر کی میاد میزنه میره با خیال راحت. حرمتی گفتن چیزی گفتن . با صدای بهش فحش دادم . خلاصه یه جیغ دادی شد. منم چون مامانم سید بود بلاخره یه دین و ایمون داشتم محرم و ناحرم سرم میشد . اما اون چند تا کرم اصلا . خلاصه جمع و جورش کردیم و رفتیم . برای مامانم و خاله قضیه تعریف نکردیم . اما از اخمای توهم وفحشایی که میدادیم معلوم بود یه خبری هست.
نیلوفر دختر خاله شر و شیطون و پایه منه. یه دختر که موها و ابروهای مشکی مشکی داره و چشای تیره . همیشه به قیافه هم حسودی میکردیم. نیلوفر خانوم هم کلاسی و رفیق فاب منه . البته رفیق که نه مثل خواهره برام.
راستی یه خواهرم دارم به نام زهرا که کلاس چهارم درس میخونه . ایشونم پایه همه چی هستن و کلی راز پیش هم داریم. خو دنیای خواهریه دیگه چه میشه کرد. ایشونم قیافش مثل دخترای معمولیه موها و چشم ها قهوه ای . ولی دختر و خواهر خیلی خیلی مهربونیه
۱۲۳.۱k
۲۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.