از غم که چشم های تو لبریز می شود

از غم که چشم های تو لبریز می شود
انگار فصل ها همه پاییز می شود

وقتی که خنده می کنی و حرف می زنی
پاییز چون بهار دل انگیز می شود

تلفیق چشم شیر و غزال است چشم تو
چون با غرور و عشق گلاویز می شود

جز سایه ای نماند ز من با طلوع عشق
آن نیز با غروب تو نا چیز می شود

با عطر گیسوان تو در باد مثل گل
صد پاره باز جامه ی پرهیز می شود

وانگاه روح عاشق من مثل قاصدک
در جستجوی دوست سبک خیز می شود

با من بمان که بودن من با تو ممکن است
شاعر بدون عشق، مگر نیز می شود؟

سید محمد مجید موسوی گرمارودی
دیدگاه ها (۲)

موی مشکی،شال قرمز،زندگی زیباست نه؟اینکه من"روزی تو را دیدم"خ...

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،نم نمک "شاپرکی" خوشگل و ز...

تو حاشا می کنی هر شب...دو چشم شوخ و شهلا را، هویدا می کنی هر...

فنجان اضافه ای که روی میز استیخ کرده و از نبودنت لبریز استمن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط