مافیای من
#مافیای_من
P:16
(ویو ا.ت)
بعد از برگشتن به اتاقم به سمت تخت رفتم و روش نشستم
لعنتی گوشیمو گرفته بودن حوصلم سر رفته بود
بلند شدمو به سمت پنجره رفتم و تا رفتم باز کنم همون پسره رو تو حیاط دیدم
با فکری که به ذهنم اومد پوزخندی زدم و به سمت در اتاق رفتم
بعد از رسیدن به حیاط متوجه شدم که رو تاب گوشه حیاط نشسته و به روبرو زول زده
خب حالا باید فاز یه دختر ارومو به خودم بگیرم
بیا سعی کنیم دعوا نکنیم
آروم به سمتش رفتم و با فاصله ی کمی ازش رو تاب نشستم
بعد از چند دقیقه گفتم
ا.ت: از کی با هیونجین دوستی؟
بدون اینکه بهم نگاهی کنه گفت
فلیکس: از بچگی
سرمو به نشانه تایید تکون دادم و منتظر موندم خودش بحثو ادامه بده
چیه؟
درسته اومدم سر بحثو باز کردم ولی دیگه غروروم نمیزاره وقتی بهم بی اهمیتی میکنه باهاش حرف بزنم دیگه
بعد از چند دقیقه بلاخره گفت
فلیکس: تو چی..... چرا فرار کردی؟ چی برات کم گزاشت هیوجینی که من دیدم عاشقت بود ولی رفتی....چرا؟
با حرفش پوزخندی زدم
اون فکر میکردم همچی واسم عالی بوده و این سوالو ازم میکرد
ا.ت: تو هیچی نمیدونی پس قضاوتم نکن
با این حرفم عصبی به سمتم برگشت و گفت
فلیکس: منم میگم بگو تا بفهمم
مثل خودش با عصبانیت گفتم
ا.ت: مطمعنی میخای بدونی دوستت چه لاشییه؟
با صدایی که عصبانیت توش موج میزد گفت
فلیکس: دربارش درست حرف بزن
با حرفش قهقهه ای سر دادم و بعد یهو جدی شدمو گفتم
ا.ت: میخای درباره کسی که بهم تجا*وز کرده چجوری حرف بزنم؟
با حرفم انگار یع لیوان آب سرد روش ریخته باشن اصلا انتظار این حرفو نداشت پس گفتم
ا.ت: آدم با کسی که عاشقشه همچین کاری میکنه؟
با حرفم انگار به خودش اومده باشه آروم گفت
فلیکس: ببخشید خبر نداشتم
حرفی نزدم و سعی داشتم چهرمو ناراحت نشون بدم تا اندکی عذاب وجدان بگیره
بعد از چند دقیقه گفت.....
پایان پارت ۱۶
P:16
(ویو ا.ت)
بعد از برگشتن به اتاقم به سمت تخت رفتم و روش نشستم
لعنتی گوشیمو گرفته بودن حوصلم سر رفته بود
بلند شدمو به سمت پنجره رفتم و تا رفتم باز کنم همون پسره رو تو حیاط دیدم
با فکری که به ذهنم اومد پوزخندی زدم و به سمت در اتاق رفتم
بعد از رسیدن به حیاط متوجه شدم که رو تاب گوشه حیاط نشسته و به روبرو زول زده
خب حالا باید فاز یه دختر ارومو به خودم بگیرم
بیا سعی کنیم دعوا نکنیم
آروم به سمتش رفتم و با فاصله ی کمی ازش رو تاب نشستم
بعد از چند دقیقه گفتم
ا.ت: از کی با هیونجین دوستی؟
بدون اینکه بهم نگاهی کنه گفت
فلیکس: از بچگی
سرمو به نشانه تایید تکون دادم و منتظر موندم خودش بحثو ادامه بده
چیه؟
درسته اومدم سر بحثو باز کردم ولی دیگه غروروم نمیزاره وقتی بهم بی اهمیتی میکنه باهاش حرف بزنم دیگه
بعد از چند دقیقه بلاخره گفت
فلیکس: تو چی..... چرا فرار کردی؟ چی برات کم گزاشت هیوجینی که من دیدم عاشقت بود ولی رفتی....چرا؟
با حرفش پوزخندی زدم
اون فکر میکردم همچی واسم عالی بوده و این سوالو ازم میکرد
ا.ت: تو هیچی نمیدونی پس قضاوتم نکن
با این حرفم عصبی به سمتم برگشت و گفت
فلیکس: منم میگم بگو تا بفهمم
مثل خودش با عصبانیت گفتم
ا.ت: مطمعنی میخای بدونی دوستت چه لاشییه؟
با صدایی که عصبانیت توش موج میزد گفت
فلیکس: دربارش درست حرف بزن
با حرفش قهقهه ای سر دادم و بعد یهو جدی شدمو گفتم
ا.ت: میخای درباره کسی که بهم تجا*وز کرده چجوری حرف بزنم؟
با حرفم انگار یع لیوان آب سرد روش ریخته باشن اصلا انتظار این حرفو نداشت پس گفتم
ا.ت: آدم با کسی که عاشقشه همچین کاری میکنه؟
با حرفم انگار به خودش اومده باشه آروم گفت
فلیکس: ببخشید خبر نداشتم
حرفی نزدم و سعی داشتم چهرمو ناراحت نشون بدم تا اندکی عذاب وجدان بگیره
بعد از چند دقیقه گفت.....
پایان پارت ۱۶
۶.۳k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.