مافیای من
#مافیای_من
P:17
(ویو ا.ت)
بعد از چند دقیقه گفت
فلیکس: چه اتفاق هایی افتاده؟
معلوم بود انتظار نداشته دوستش انقدر لاشی باشه برای همین این حرف هارو میزد
که البته این یه امتیاز برای من بود
لبخندی زدم که توش پره غم بود
ولی این غم ساختگی نبود
من واقعا حالم بده
ا.ت: خب......پدرم منو با هیونجین معامله کرد ....و بعد هیونجین این بلا رو سرم آورد... منم فرار کردم
برای اینکه بهش عذاب وجدان بدم گفتم
ا.ت: تا اینکه تو پیدام کردیو برگردوندیم
با حرفم شرمنده سرشو پایین انداختو حرفی نزد
دروغ چرا قرار بود به اون غذاب وجدان بدم ولی خودم عذاب وجدان گرفته بودم
درسته یه آدم لاشی شده بودم که چشمش جز انتقام چیزی رو نمیدید و برای تلافی حاظر بود حتی آدمم بکشه
ولی اون چه تقسیری داشت که جزو انتقام من شده بود؟
درحال کلنجار رفتن با خودم بودم که با صداش ریشه ی افکارم رو پاره کرد
فلیکس: خب حرف زدن درباره ی هیونجین کافیه بیا درباره ی خودمون حرف بزنیم من فلیکسم
و دستشو به سمتم دراز کرد
با حرفش از گرفتن نقشم لبخندی زدم و دستمو تو دستش گزاشتم
ا.ت: منم ا.تم .... البته میدونم خودت خبر داری ولی خب
با حرفم تک خنده ای کرد و دستشو از دستام بیرون کشید
فلیکس: میدونم توی این خونه بهت سخت میگزره پس اگه به کمک نیاز داشتی میتونی روم حساب کنی
بعد از مکس ادامه داد
فلیکس: به عنوان یه دوست...
با حرفش پوزخندی زدم که سریع جمعش کردم تا لو نرم و با لبخند گفتم
ا.ت: اوکی...... یه دوست......
بعد از چند دقیقه گفتم
ا.ت: این تاب قبلا اینجا نبود چرا اینجاست؟
به حرفم لبخندی زدو گفت
فلیکس: از اون جایی که از اینجا فرار کردی هیونجین هر وقت دلش برات تنگ میشد اینجا مینشست
مثل اینکه نیازی نبود هیونجین رو عاشق خودم کنم همین الانم کار انجام شده بود
بعد از چند ساعت حرف زدن دیگه شب شده بود و هوا سرد پس بلند شدیم و توی خونه رفتیم و بعد از غذا خوردن هرکدوم توی اتاق های جدا رفتیم و خوابیدیم
نظرتون؟
پایان پارت ۱۷😀
P:17
(ویو ا.ت)
بعد از چند دقیقه گفت
فلیکس: چه اتفاق هایی افتاده؟
معلوم بود انتظار نداشته دوستش انقدر لاشی باشه برای همین این حرف هارو میزد
که البته این یه امتیاز برای من بود
لبخندی زدم که توش پره غم بود
ولی این غم ساختگی نبود
من واقعا حالم بده
ا.ت: خب......پدرم منو با هیونجین معامله کرد ....و بعد هیونجین این بلا رو سرم آورد... منم فرار کردم
برای اینکه بهش عذاب وجدان بدم گفتم
ا.ت: تا اینکه تو پیدام کردیو برگردوندیم
با حرفم شرمنده سرشو پایین انداختو حرفی نزد
دروغ چرا قرار بود به اون غذاب وجدان بدم ولی خودم عذاب وجدان گرفته بودم
درسته یه آدم لاشی شده بودم که چشمش جز انتقام چیزی رو نمیدید و برای تلافی حاظر بود حتی آدمم بکشه
ولی اون چه تقسیری داشت که جزو انتقام من شده بود؟
درحال کلنجار رفتن با خودم بودم که با صداش ریشه ی افکارم رو پاره کرد
فلیکس: خب حرف زدن درباره ی هیونجین کافیه بیا درباره ی خودمون حرف بزنیم من فلیکسم
و دستشو به سمتم دراز کرد
با حرفش از گرفتن نقشم لبخندی زدم و دستمو تو دستش گزاشتم
ا.ت: منم ا.تم .... البته میدونم خودت خبر داری ولی خب
با حرفم تک خنده ای کرد و دستشو از دستام بیرون کشید
فلیکس: میدونم توی این خونه بهت سخت میگزره پس اگه به کمک نیاز داشتی میتونی روم حساب کنی
بعد از مکس ادامه داد
فلیکس: به عنوان یه دوست...
با حرفش پوزخندی زدم که سریع جمعش کردم تا لو نرم و با لبخند گفتم
ا.ت: اوکی...... یه دوست......
بعد از چند دقیقه گفتم
ا.ت: این تاب قبلا اینجا نبود چرا اینجاست؟
به حرفم لبخندی زدو گفت
فلیکس: از اون جایی که از اینجا فرار کردی هیونجین هر وقت دلش برات تنگ میشد اینجا مینشست
مثل اینکه نیازی نبود هیونجین رو عاشق خودم کنم همین الانم کار انجام شده بود
بعد از چند ساعت حرف زدن دیگه شب شده بود و هوا سرد پس بلند شدیم و توی خونه رفتیم و بعد از غذا خوردن هرکدوم توی اتاق های جدا رفتیم و خوابیدیم
نظرتون؟
پایان پارت ۱۷😀
۸.۷k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.