مافیای من
#مافیای_من
P:15
(ویو ا.ت)
حدس میزدم خونه نباشه چون اگه بود بلافاصله بعد از اومدنم میومد پیشم ولی نیومد پس خونه نیست
به سمت تخت رفتم و لباس هایه رو تخت رو اینور اون ور کردم ولی هیچ کدوم خوب نبودن که بخوام بپوشمشون اونم تو این خونه
همینجوری مشغول نگاه کردن به لباسا بودم که یکی از لباسا چشممو گرفت (میزارم)
بیخیال نگاه کردن به بقیه لباسا شدم و همونو پوشیدم
بعد از پوشیدن لباسا به سمت در رفتم و درحالی که دورو برو برانداز میکردم به سمت پذیرایی رفتم
خدمتکار هایی که منو میدیدن همشون مشغول پچ پچ کردن میشدن و با تاسف نگاهم میکردن
نکه من خیلی به تخ*مم میگیرم
بدون هیچ گونه اهمیتی به سمت میز غذاخوری رفتم و روش نشستم
میز پر بود از غذاهای مختلف ولی کسی سر میز نشسته نبود
بیخیال این فکرا شدم و به ندای شکمم گوش دادم و مشغول خوردن شدم
چند مین بعد
یه تیکه از رون مرغ رو کندم و مشغول خوردنش شدم
دهنم پر بود و خدمتکارا با تعجب نگاهم میکردن
اره خب منم بودم تعجب میکردم
اون ا.ت ۱۰ سال پیش که خانومانه و آروم غذا میخورد کجاوو این ا.ت کجا
تو همین فکرا بودم که یهو یه پسر با موهای برنزه و استایل مشکی اومدو روبروم نشست
لحظه ای دست از خوردن کشیدم و فکر کردم که این بشر چقدر آشناست که با صداش ریشه ی افکارم پاره شد
فلیکس: خفه نشی یه وقت
لغمه ای که تو دهنم بود رو جویدم و غورت دادم و بعد گفتم
ا.ت: فضولیش به تو نیومده
انتظار این حرفو نداشت ولی نمیخاست ضایع بشه پس گفت
فلیکس: عاشق چشم و ابروت نیستم که نگرانم چون اگه یه چیزیت شه هیونجین کون*مو پاره میکنه
با حرفش پوزخندی زدمو زیرلب گفتم
ا.ت: آخ که چقدر نگرانه نکه خیلی دوسم داره
مثل اینکه از گوشش دور نموند چون گفت
فلیکس: منظورت چیه چرا نباید نگران باشه؟
با حرفش متوجه شدم که هیونجین بهش درباره ی اتفاقاتی که افتاده نگفته پس تصمیم گرفتم میونشونو خراب کنم
ا.ت: اگه اون نخواسته بدونی پس منم نمیگم از خودش بپرس اگه بهت اعتماد داشته باشه میگه
با حرفم اخمی کردو گفت
فلیکس: فکر میکنی نمیگه
ا.ت: فکر نمیکنم مطمعنم اگه میخاست بگه تا الان میگفت
دیگه جوابی نداشت پس بلند شدو رفت بیرون
با پوزخند به جای خالیش زول زدم و بعدم بلند شدمو به سمت اتاقم رفتم
پایان پارت ۱۶😲
P:15
(ویو ا.ت)
حدس میزدم خونه نباشه چون اگه بود بلافاصله بعد از اومدنم میومد پیشم ولی نیومد پس خونه نیست
به سمت تخت رفتم و لباس هایه رو تخت رو اینور اون ور کردم ولی هیچ کدوم خوب نبودن که بخوام بپوشمشون اونم تو این خونه
همینجوری مشغول نگاه کردن به لباسا بودم که یکی از لباسا چشممو گرفت (میزارم)
بیخیال نگاه کردن به بقیه لباسا شدم و همونو پوشیدم
بعد از پوشیدن لباسا به سمت در رفتم و درحالی که دورو برو برانداز میکردم به سمت پذیرایی رفتم
خدمتکار هایی که منو میدیدن همشون مشغول پچ پچ کردن میشدن و با تاسف نگاهم میکردن
نکه من خیلی به تخ*مم میگیرم
بدون هیچ گونه اهمیتی به سمت میز غذاخوری رفتم و روش نشستم
میز پر بود از غذاهای مختلف ولی کسی سر میز نشسته نبود
بیخیال این فکرا شدم و به ندای شکمم گوش دادم و مشغول خوردن شدم
چند مین بعد
یه تیکه از رون مرغ رو کندم و مشغول خوردنش شدم
دهنم پر بود و خدمتکارا با تعجب نگاهم میکردن
اره خب منم بودم تعجب میکردم
اون ا.ت ۱۰ سال پیش که خانومانه و آروم غذا میخورد کجاوو این ا.ت کجا
تو همین فکرا بودم که یهو یه پسر با موهای برنزه و استایل مشکی اومدو روبروم نشست
لحظه ای دست از خوردن کشیدم و فکر کردم که این بشر چقدر آشناست که با صداش ریشه ی افکارم پاره شد
فلیکس: خفه نشی یه وقت
لغمه ای که تو دهنم بود رو جویدم و غورت دادم و بعد گفتم
ا.ت: فضولیش به تو نیومده
انتظار این حرفو نداشت ولی نمیخاست ضایع بشه پس گفت
فلیکس: عاشق چشم و ابروت نیستم که نگرانم چون اگه یه چیزیت شه هیونجین کون*مو پاره میکنه
با حرفش پوزخندی زدمو زیرلب گفتم
ا.ت: آخ که چقدر نگرانه نکه خیلی دوسم داره
مثل اینکه از گوشش دور نموند چون گفت
فلیکس: منظورت چیه چرا نباید نگران باشه؟
با حرفش متوجه شدم که هیونجین بهش درباره ی اتفاقاتی که افتاده نگفته پس تصمیم گرفتم میونشونو خراب کنم
ا.ت: اگه اون نخواسته بدونی پس منم نمیگم از خودش بپرس اگه بهت اعتماد داشته باشه میگه
با حرفم اخمی کردو گفت
فلیکس: فکر میکنی نمیگه
ا.ت: فکر نمیکنم مطمعنم اگه میخاست بگه تا الان میگفت
دیگه جوابی نداشت پس بلند شدو رفت بیرون
با پوزخند به جای خالیش زول زدم و بعدم بلند شدمو به سمت اتاقم رفتم
پایان پارت ۱۶😲
۸.۲k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.