تا بدانی بودنت را دوست دارم

تا بدانی بودنت را دوست دارم

سر به روی شانه هایت می گذارم

سرفه کن خاتون شبهای کویری

من صدای سرفه ات را دوست دارم

با همان دیدار طاقت سوز اول

برده ای هوش وحواس واختیارم

عشق یعنی روی آرامش ندیدن

عشق یعنی با تو مرد روزگارم

عشق یعنی دست شستن از زمانه

عشق یعنی غیر تو کاری ندارم

عشق یعنی مثل رودی در تکاپو

گرچه من مانند ریل یک قطارم

بی تکاپو بی هدف سرگرم هیچم

چون درختی خشک مانده بی بهارم

در زمستانی ترین شب های دنیا

با خیالت دل به دریا می سپارم

در نهایت گر بیایی و نیایی

تا قیامت جاده را چشم انتظارم...


#حمدالله لطیفی (معاصر)
دیدگاه ها (۲۲)

🌸 آنچه از روزگار بدست می آید با خنده نمی ماند 🌸 و آنچه از دس...

میتوان زیبا زیست...❥ نه چنان سخت که از عاطفه دلگیر شویم،❥نه ...

بانو ببین چگونه مرا پیر کرده ای از جان بی ق...

پروردگارم …شکوفایی روزت را سپاس میگویم که تاریکی شب را پایان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط