P7
ویو ا/ت
استرس داشتم جونگکوک دستم رو گرفت و رفتیم داخل که همه دست زدن و جیغ کشیدن رفتیم کنار عاقد روبه رو ی هم وایسادیم و عاقد شروع کرد به خواندن(نمیدونم چی میگن بنده گشادم 😁)
به زور بلع رو گفتیم که عاقد گفت
عاقد:میتونین همدیگه رو ببوسین
ویو جونگکوک
اصلا حواسم به این بخش عروسی نبود ولی خب مجبور بودیم رفتم جلو ولبک رو گذاشتم رو لبش لباش خیلی خوشمزه بود مزه ی نوتلا میداد بعد چند دقیقه ازش جدا شدم و(بله ازونجایی که گشادیم میشه بنویسم خلاصش رو میگم اینا عروسی کردن و دیگه عروسی تموم شد الان تو ماشینن و دارن میرن سمت عمارت کوک )
ویو جونگکوک
عروسی تموم شد نشستیم تو ماشین چون عمارتم از محل عروسی دور بود ی ساعت بعد نشستیم به ا/ت گفتم
_پیاده شو (سرد)
که دیدم خوابیده پس برآید استایل بغلش کردم و بردم و گذاشتم تو اتاقش و از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و اتفاقات امروز رو مرور کردم ولی چرا وقتی بوسیدمش ی حس عجیبی داشتم با همین فکرا چشمام گرم خواب شد و سیاهی
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم دیدم با لباس عروسم پاشدم لباسام رو عوض کردم (عکسشو میزارم) خواستم بخوابم که رعد و برق زد چون از بچگی فوبیای رعد و برق داشتم خیلی ترسیدم پس تصمیم گرفتم برم پیش کوک بخوابم پس از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت اتاق کوک
در رو زدم ولی جوابی نشنیدم آروم در رو باز کردم و رفتم داخل دیدم کوک مثل ی بانی کوچولو خوابیده آروم صداش زدم
+جونگکوک ،جونگکوک
_چیه(خوابالو)
+میتونم پیش تو بخوابم
_اوهوم(دوباره خوابید)
رفتم رو تخت نشستم پتو رو زدم کنار و خوابیدم ولی از جونگکوک خیلی دور بودم دیگه چشمام گرم خواب شد و سیاهی
فردا صبح ساعت ۹:۳۰
صبح با احساس دستای کسی دور کمرم چشمام رو باز کردم که دیدم با صورت جونگکوک فقط دو سانت فاصله دارم که یهو
شرط ها
۱۰لایک
۸کامنت
بچه من این فیک رو خودم مینویسم و از کسی اصکی نرفتم پس زود قضاوت نکنید پارت شش رو دختر عموم گفت بنویسم
استرس داشتم جونگکوک دستم رو گرفت و رفتیم داخل که همه دست زدن و جیغ کشیدن رفتیم کنار عاقد روبه رو ی هم وایسادیم و عاقد شروع کرد به خواندن(نمیدونم چی میگن بنده گشادم 😁)
به زور بلع رو گفتیم که عاقد گفت
عاقد:میتونین همدیگه رو ببوسین
ویو جونگکوک
اصلا حواسم به این بخش عروسی نبود ولی خب مجبور بودیم رفتم جلو ولبک رو گذاشتم رو لبش لباش خیلی خوشمزه بود مزه ی نوتلا میداد بعد چند دقیقه ازش جدا شدم و(بله ازونجایی که گشادیم میشه بنویسم خلاصش رو میگم اینا عروسی کردن و دیگه عروسی تموم شد الان تو ماشینن و دارن میرن سمت عمارت کوک )
ویو جونگکوک
عروسی تموم شد نشستیم تو ماشین چون عمارتم از محل عروسی دور بود ی ساعت بعد نشستیم به ا/ت گفتم
_پیاده شو (سرد)
که دیدم خوابیده پس برآید استایل بغلش کردم و بردم و گذاشتم تو اتاقش و از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و اتفاقات امروز رو مرور کردم ولی چرا وقتی بوسیدمش ی حس عجیبی داشتم با همین فکرا چشمام گرم خواب شد و سیاهی
ویو ا/ت
از خواب بیدار شدم دیدم با لباس عروسم پاشدم لباسام رو عوض کردم (عکسشو میزارم) خواستم بخوابم که رعد و برق زد چون از بچگی فوبیای رعد و برق داشتم خیلی ترسیدم پس تصمیم گرفتم برم پیش کوک بخوابم پس از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت اتاق کوک
در رو زدم ولی جوابی نشنیدم آروم در رو باز کردم و رفتم داخل دیدم کوک مثل ی بانی کوچولو خوابیده آروم صداش زدم
+جونگکوک ،جونگکوک
_چیه(خوابالو)
+میتونم پیش تو بخوابم
_اوهوم(دوباره خوابید)
رفتم رو تخت نشستم پتو رو زدم کنار و خوابیدم ولی از جونگکوک خیلی دور بودم دیگه چشمام گرم خواب شد و سیاهی
فردا صبح ساعت ۹:۳۰
صبح با احساس دستای کسی دور کمرم چشمام رو باز کردم که دیدم با صورت جونگکوک فقط دو سانت فاصله دارم که یهو
شرط ها
۱۰لایک
۸کامنت
بچه من این فیک رو خودم مینویسم و از کسی اصکی نرفتم پس زود قضاوت نکنید پارت شش رو دختر عموم گفت بنویسم
۱۰.۵k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.