پارت۲
#پارت۲
ولی یه مشکلی وجود داشت چرا فیلیکس و هیونجین به جای تمرین داشتن دعوا میکردن
همه اعضا باتعجب به اون دوخیره شده بودند
سر من داد نزن هیونجین تو حق نداری با من اینجوری صحبت بکنی
_واقعا با چه فکری همچین کاری رو انجام دادی
مگه من چیکار کردم هااا
باپوزخند جواب داد
_هههه تاز داره میگه چیکار کردم اگه واقعا عرضه ی انجام همین یکار رو هم نداری میتونم بهت بگم بهتر از همین الان دور آیدلی رو خط بکشی
حرف دهنت رو ببند تو چطور به خودت همیچین اجازه ای میدی، من نیازی به نظر گرامیت ندارم
_چون جنبشو نداری..
چان با پریدن تو حرف هیونجین رو به اون دوتا گفت:
/خجالت نمیکشید واقعا حالا من چیزی نمیگم
هیونگ همش تقصیر اونه که داره بزرگش میکنه
_آره راست میگه تقصیر منه که نمیتونم مسئولی کوچیک ترین چیز رو انجام بدم
من نمیتونم مسئولیت بپذیرم اصلا میدونی راجب کی حرف میزنی
_آره پسر کوچولوی روبروم ، لی یونگ بوک
فیلیکس واقعا از شنیدن سمش متنف بود برا همین باعصبانت جواب داد:
کوچولو عمده
_یااا..
/بس کنید خجالتم نیکشن اگه همین الان تمومش نکنین بد براتون تموم میشه الان هم برگردین سر تمرین
_ چشم
بعد از رفتن چان با نفرت به هم دیگه نگاه میکردن هیونجین چش غره ای به فیلیکس رفت و روشو بگردوند بهسمت اینه رو به فیلیکس گفت:
_ حیف از حرف چان هیونگ نمیشه گذشت
بلاخره یه حرف درست حسابی زدی
هیونجین خیلی جلوی خودش رو گرفت تا فیلیکس رو جر نده
بعد از یک ساعت تمرین بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و فیلیکس رو با هزار تا فکر تو سرش تنها گذاشت
چند دقیقه بعد از رفتن هیونجین جیسونگ اومد یه سر به فیلیکس بزنه ولی با چیزی که دید نتونست حتی...
ولی یه مشکلی وجود داشت چرا فیلیکس و هیونجین به جای تمرین داشتن دعوا میکردن
همه اعضا باتعجب به اون دوخیره شده بودند
سر من داد نزن هیونجین تو حق نداری با من اینجوری صحبت بکنی
_واقعا با چه فکری همچین کاری رو انجام دادی
مگه من چیکار کردم هااا
باپوزخند جواب داد
_هههه تاز داره میگه چیکار کردم اگه واقعا عرضه ی انجام همین یکار رو هم نداری میتونم بهت بگم بهتر از همین الان دور آیدلی رو خط بکشی
حرف دهنت رو ببند تو چطور به خودت همیچین اجازه ای میدی، من نیازی به نظر گرامیت ندارم
_چون جنبشو نداری..
چان با پریدن تو حرف هیونجین رو به اون دوتا گفت:
/خجالت نمیکشید واقعا حالا من چیزی نمیگم
هیونگ همش تقصیر اونه که داره بزرگش میکنه
_آره راست میگه تقصیر منه که نمیتونم مسئولی کوچیک ترین چیز رو انجام بدم
من نمیتونم مسئولیت بپذیرم اصلا میدونی راجب کی حرف میزنی
_آره پسر کوچولوی روبروم ، لی یونگ بوک
فیلیکس واقعا از شنیدن سمش متنف بود برا همین باعصبانت جواب داد:
کوچولو عمده
_یااا..
/بس کنید خجالتم نیکشن اگه همین الان تمومش نکنین بد براتون تموم میشه الان هم برگردین سر تمرین
_ چشم
بعد از رفتن چان با نفرت به هم دیگه نگاه میکردن هیونجین چش غره ای به فیلیکس رفت و روشو بگردوند بهسمت اینه رو به فیلیکس گفت:
_ حیف از حرف چان هیونگ نمیشه گذشت
بلاخره یه حرف درست حسابی زدی
هیونجین خیلی جلوی خودش رو گرفت تا فیلیکس رو جر نده
بعد از یک ساعت تمرین بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد و فیلیکس رو با هزار تا فکر تو سرش تنها گذاشت
چند دقیقه بعد از رفتن هیونجین جیسونگ اومد یه سر به فیلیکس بزنه ولی با چیزی که دید نتونست حتی...
۳.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.