الان رفتم توی کریدور نگاه کنم ببینم پُست آمده یا نه. این
الان رفتم توی کریدور نگاه کنم ببینم پُست آمده یا نه. این زن صاحبخانه شروع کرد با من دعوا کردن. چه دنیای عجیبی است. من اصلا کاری به کار هیچکس ندارم و همین بیآزار بودن من و با خودم بودن من باعث میشود که همه دربارهام کنجکاو شوند. ازش پرسیدم صندوق پست را خالی کرده است یا نه. و یکمرتبه پرید به من که تو چرا اینقدر بداخلاق هستی. چرا هیچوقت نمیخندی. ما تا حالا خندهی تو را ندیدهایم و چرا اصلا از اطاقت بیرون نمیروی و خیلی حرفهای دیگر که ماتم برد. همینطور ایستادم و بِربِر نگاهش کردم. گفتم چرا باید بیدلیل بخندم. چرا باید بیدلیل حرف بزنم. لابد از من انتظار دارید که مثل دیگران بیایم و توی آشپزخانه بنشینم و با شما درددل کنم. اما من اینطوری نیستم. مرا ببخشید. آنوقت صدایش را بلند کرد و به انگلیسی یک چیزهایی گفت که نفهمیدم و همان بهتر که نفهمیدم.
بخشی از نامهی
فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
بخشی از نامهی
فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان
۱۰.۰k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱