مثل یک قصه ی تلخی که سرانجام نداشت

مثل یک قصه ی تلخی که سرانجام نداشت
خانه ی بخت من از روز ازل بام نداشت

آمدی دل ببری آه  که جانم بردی
آنچه کردی تو به من  غیر جفا نام نداشت

سینه ات کعبه و قلبت حجرالاسود بود
حج این کعبه ی باطل شده احرام نداشت

بی تو در مسلخ این عشق بمیرم هر شب
جان سپردم به همان راه که فرجام نداشت

((خبرم را به تو دادند  :  (فلانی دق کرد)
بی وفا این خبرِ تلخ که انعام نداشت))


#كمال_جعفرى_امامزاده
دیدگاه ها (۳)

کاش می شد که همیشه بغلِ من باشیشاه بیتِ غزلِ بی مَثلِ من با...

ای که با من لحظه ای هستی و عمری نیستیبی تو تاریکم، بیا و روش...

مرا افسون خود کرده است آن چشم سیه کارتنکن با من جفا کاری که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط