پارت ۹ رمان ملک قلبم
پارت ۹ رمان ملک قلبم
دیانا، لباس عقد بود دستم به زیپش نمیرسید
ارسلان، در زدم پوشیدی
دیانا، درو باز کردم میشه زیپشو ببندی
ارسلان، زیپشو بستم
دیانا، آروم گفتم قشنگه نه
ارسلان، اوهوم
دیانا، رفتم لباس رو درآوردم رفتم سمت صندوق
ارسلان، چقدر شد
فروشنده،یک و پانصد
ارسلان، یه تاج کوچیک با یه شنل
فروشنده، بفرمایید شد دو و دویست
ارسلان، بفرمایید
فروشنده، مبارک باشه
دیانا، همه چی رو گرفتیم
ارسلان، سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم جلو خونشون
دیانا، لباس عقد بود دستم به زیپش نمیرسید
ارسلان، در زدم پوشیدی
دیانا، درو باز کردم میشه زیپشو ببندی
ارسلان، زیپشو بستم
دیانا، آروم گفتم قشنگه نه
ارسلان، اوهوم
دیانا، رفتم لباس رو درآوردم رفتم سمت صندوق
ارسلان، چقدر شد
فروشنده،یک و پانصد
ارسلان، یه تاج کوچیک با یه شنل
فروشنده، بفرمایید شد دو و دویست
ارسلان، بفرمایید
فروشنده، مبارک باشه
دیانا، همه چی رو گرفتیم
ارسلان، سوار ماشین شدیم بعد ۳۰ دقیقه رسیدیم جلو خونشون
۵.۳k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.