عشق من~p24~

* پرش زمانی به ساعت ۸*
لیا:خب دیگه من میرم ، خدافظ همگی
کوک:خدافظ
ا.ت:بای
لیا :بیا بغله خاله
ماریا:باته (همون باشه ولی لوس )
خدافظ
*ویو ا.ت *
لیا رفت منم رفتم شامو حاضر کنم . ماریا رو دادم دست کوک .
کوک:ا.ت ماریا گریه میکنه
ا.ت:باهاش بازی کن خب
کوک:باشه
*ویو کوک*
اول با ماریا بازی کردم بعدش خوابوندمش ، رفتم پیش ا.ت و از پشت بغلش کردم و بوسیدمش
کوک:خسته نباشه عشقم
ا.ت:مرسی
کوک:خرسی
ا.ت:وا، بیشعور
کوک:ببخشید ، خواستم شوخی کنم
ا.ت:شوخی های آدمیزاد بکن
کوک:باشه
دیدگاه ها (۰)

عشق من~p25~

عشق من~p26~

عشق من~p23~

عشق من~p22~

پارت ۸۲ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۱۶ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط