عشق من~p26~

دینگ دینگ دینگ
ا.ت:بفرمایید
کوک:اومدن
ا.ت:آره
ماریا :آخجون مامان بزرگ داره میاد
م.ت :سلام دخترم
ا.ت:سلام مامان
ب.ت :سلام دخترم
ا.ت:سلام بابا
خ.ت:سلام آجی
ا.ت:سلام آجی
د.ت:سلام خواهر
ا.ت:سلام داداش
ا.ت:خوش اومدین بیاین داخل .
م.ت:وای خدایا این نوه ی خوشگلمه
ب.ت:نوه ی عزیزم
خ.ت:آخخخجووون خاله شدم
د.ت : منم دایی شدمممم
کوک:منم بابا شدم 😂😂😂😂😂
ا.ت:منم مامان شدم 😂😂😂
(میگما عجب خانواده ی شوخین)
ا.ت:آجی بیا کمک کن سفره رو بچینیم
خ.ت:باش
ب.ت:خب اسم نوم رو چی گذاشتین
کوک:ماریا گذاشتیم پدر جان
د.ت:چه رمانتیک 😂😂😂
کوک:همه همینو میگن
ا.ت:آره
*ویو ا.ت*
شامو خوردیم و بعدش نشستیم حرف زدن ، خواهرم و داداشم داشتن با ماریا بازی میکردن ، منم با مامان و بابام حرف میزدم ، کوک هم دستشو گذاشته بود روی رونم .

دستام 💣 💥 شدن
دیدگاه ها (۲)

عشق من ~p27~

عشق من ~p28~

عشق من~p25~

عشق من~p24~

love Between the Tides³¹شبتهیونگرفتم بیمارستان تهیونگ: ببخشی...

پارت ۷۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط