پنبه الکلیو با احتیاط کشیدم رو پوست شکمش، می دونستم درد ن
پنبه الکلیو با احتیاط کشیدم رو پوست شکمش، میدونستم درد نداره اما...
ناخودآگاه آه کشیدم.
نگاهم نمیکرد، خیره ی پنجره بود. لباسشو دادم پائینو خواستم بلند شم که صدای پر از حسرتشو شنیدم
" - گشنمه! "
خنده م گرفت، دوباره نشستم کنارش
" + خب توو یخچال همه چی داریم، بگو چی هوس کردی تا برات بیارم عزیزجون. "
نگاهشو از پنجره گرفت و دوخت بهم
" - یه چیز شیرین دلم میخواد، نه ازینا که توو یخچال هست، یه چیزی مثل قُرابیه! آره قُرابیه خوبه!
آبگوشت بزباش چرب و چیلیم دلم میخواد، با نوشابه ی زرد کنارش!
خیلی گشنمه! "
پاهامو جمع کردم و دستامو گره کردم دورشون
" + فکرشم نکن، میدونی که خوب نیست برات! "
سربه زیر داشت خورده آشغالای روی فرش دستباف قدیمیشو جمع می کرد
" - میدونم! "
خودمو رو فرش کشوندم نزدیکترش
" + دکتر گفت این بار جونتو میذاری پاش! "
دستش از حرکت ایستاد و نگاهش ثابت موند رو شمامه ی قرمز
" - میدونم! "
چند ثانیه بعد دوباره سرشو گرمِ آشغال ریزه ها کرد
" اما بازم دلم میخواد! "
نگاه پر از بغضمو ازش گرفتم و خم شدم و سرمو گذاشتم رو پاش و خیسی گوشه ی چشممو با سرانگشت گرفتم.
دست کشید به موهام و زیر لب گفت:
" - بهش فکر نکن، برات خوب نیست. "
با لبای لرزون گفتم:
" + میدونم! "
دستش از نوازش کردن ایستاد
" - پای اون اشتباه کلِ زندگیتو میبازی آخر! "
صدام می لرزید
" + میدونم! "
دوباره دستشو بی رمق تر کشید رو موهام
" - میدونی؟! "
چشمامو بستم و با حسرت گفتم:
" می دونم!
میدونم نباید دلم بخوادش اما...! "
اشکش چکید رو گونه م، نفسشو مثل آه بیرون داد از ریه هاش...
زمزمه کرد:
" اما بازم دلت میخوادش! "
#طاهره_اباذری_هریس
ناخودآگاه آه کشیدم.
نگاهم نمیکرد، خیره ی پنجره بود. لباسشو دادم پائینو خواستم بلند شم که صدای پر از حسرتشو شنیدم
" - گشنمه! "
خنده م گرفت، دوباره نشستم کنارش
" + خب توو یخچال همه چی داریم، بگو چی هوس کردی تا برات بیارم عزیزجون. "
نگاهشو از پنجره گرفت و دوخت بهم
" - یه چیز شیرین دلم میخواد، نه ازینا که توو یخچال هست، یه چیزی مثل قُرابیه! آره قُرابیه خوبه!
آبگوشت بزباش چرب و چیلیم دلم میخواد، با نوشابه ی زرد کنارش!
خیلی گشنمه! "
پاهامو جمع کردم و دستامو گره کردم دورشون
" + فکرشم نکن، میدونی که خوب نیست برات! "
سربه زیر داشت خورده آشغالای روی فرش دستباف قدیمیشو جمع می کرد
" - میدونم! "
خودمو رو فرش کشوندم نزدیکترش
" + دکتر گفت این بار جونتو میذاری پاش! "
دستش از حرکت ایستاد و نگاهش ثابت موند رو شمامه ی قرمز
" - میدونم! "
چند ثانیه بعد دوباره سرشو گرمِ آشغال ریزه ها کرد
" اما بازم دلم میخواد! "
نگاه پر از بغضمو ازش گرفتم و خم شدم و سرمو گذاشتم رو پاش و خیسی گوشه ی چشممو با سرانگشت گرفتم.
دست کشید به موهام و زیر لب گفت:
" - بهش فکر نکن، برات خوب نیست. "
با لبای لرزون گفتم:
" + میدونم! "
دستش از نوازش کردن ایستاد
" - پای اون اشتباه کلِ زندگیتو میبازی آخر! "
صدام می لرزید
" + میدونم! "
دوباره دستشو بی رمق تر کشید رو موهام
" - میدونی؟! "
چشمامو بستم و با حسرت گفتم:
" می دونم!
میدونم نباید دلم بخوادش اما...! "
اشکش چکید رو گونه م، نفسشو مثل آه بیرون داد از ریه هاش...
زمزمه کرد:
" اما بازم دلت میخوادش! "
#طاهره_اباذری_هریس
۷.۷k
۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.