فیک تهیونگ
فیک تهیونگ
امید برای زندگی۱
برای زخم دستم رفته بودم بیمارستان روی صندلیا نشسته بودم که ی دختری اومدو کنارم نشست موهای سیاهش تو صورتش بودن و به نظر افسرده میومد . لباساش سر تا پا سیاه بود نمیدونم چرا .
ی خانمی اومد بهش گفت :باید بریم .
دختره :اینا هیچ فایده ای نداره واقعا چرا میخواید هر روز منو بکشونید اینجا در حالی که هیچ فایده ای نداره ؟
خانمه:لاقل میتونی بیشتر زندگی کنی .
دختر:زندگیی که همش با درد باشه رو نمیخوام .
روز بعد لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم مدرسه سر صندلی نشستم معلم گفت:قبل از اینکه کلاس رو شروع کنیم میخوام هم کلاسی جدیدمون رو معرفی کنم .
صداش رو اروم تر کرد و گفت:البته اون افسردگی داره به خاطر بیماریش افسرده شده لطفا باهاش خوب رفتار کنید .
در کلاس باز شد ی دختر با موهای سیاهی که چتریاش تو صورتش بودن اومد داخل دستش رو اورد بالا با لحن بی روح گفت :سلام .
معلم :لطفا خودت رو معرفی کن .
دختره :برای چی باید اسمم رو بدونن ؟
معلم :مهم نیست اونجا میتونی بشینی .
رفت و کنار رز نشست .
معلم:اسم ایشون اما هست لطفا باهاش خوب رفتار کنید .
درس رو شروع کرد .
موقع استراحت که شد رفتیم توی حیاط دانشگاه نمیدونم چرا اما میخواستم بیشتر در مورد اون دختره بدونم چون خیلی شبیه دختری بود که توی بیمارستان دیده بودم داشتم با فاصله ی چند متری دنبالش میرفتم که یهو چند تا از پسرای کلاس رفتن سراغش.
جک :اهای ، افسرده .
دختره برگشت سمتشون گفت:چیه جناب سر حال .
همه جمع شده بودیم دورشون جک معمولا همه رو اذیت میکرد و طرف مقابل اونم من و چند تا از بچه ها بودیم که سعی داشتیم جلوش رو بگیریم پانسمان دستمم محصول یکی از دعواهامون بود . رفتم تا ببینم چی میشه و اگه نتونست از خودش دفاع کنه ما میریم .
جک بعد شنیدن حرفش گفت:اره من خیلی سرحالم و میدونی با چی سر حال میشم ؟
دختره :باچی سر حال خان ؟؟
جک:با گرفتن حال دیگران.
دختره :سعی کن از من بگیریش .
جک :خیلی خب .
دویید سمت دختره و خواست بهش مشت بزنه .
اما اون سریع جا خالی داد و از پشت محکم با پا زد تو کمرش جوری که جک روی زمین افتاد .
برگشت سمت یقیه ی تیمش گفت:جرئت دارین بیاین جلو .
امید برای زندگی۱
برای زخم دستم رفته بودم بیمارستان روی صندلیا نشسته بودم که ی دختری اومدو کنارم نشست موهای سیاهش تو صورتش بودن و به نظر افسرده میومد . لباساش سر تا پا سیاه بود نمیدونم چرا .
ی خانمی اومد بهش گفت :باید بریم .
دختره :اینا هیچ فایده ای نداره واقعا چرا میخواید هر روز منو بکشونید اینجا در حالی که هیچ فایده ای نداره ؟
خانمه:لاقل میتونی بیشتر زندگی کنی .
دختر:زندگیی که همش با درد باشه رو نمیخوام .
روز بعد لباس فرم مدرسه رو پوشیدم و رفتم مدرسه سر صندلی نشستم معلم گفت:قبل از اینکه کلاس رو شروع کنیم میخوام هم کلاسی جدیدمون رو معرفی کنم .
صداش رو اروم تر کرد و گفت:البته اون افسردگی داره به خاطر بیماریش افسرده شده لطفا باهاش خوب رفتار کنید .
در کلاس باز شد ی دختر با موهای سیاهی که چتریاش تو صورتش بودن اومد داخل دستش رو اورد بالا با لحن بی روح گفت :سلام .
معلم :لطفا خودت رو معرفی کن .
دختره :برای چی باید اسمم رو بدونن ؟
معلم :مهم نیست اونجا میتونی بشینی .
رفت و کنار رز نشست .
معلم:اسم ایشون اما هست لطفا باهاش خوب رفتار کنید .
درس رو شروع کرد .
موقع استراحت که شد رفتیم توی حیاط دانشگاه نمیدونم چرا اما میخواستم بیشتر در مورد اون دختره بدونم چون خیلی شبیه دختری بود که توی بیمارستان دیده بودم داشتم با فاصله ی چند متری دنبالش میرفتم که یهو چند تا از پسرای کلاس رفتن سراغش.
جک :اهای ، افسرده .
دختره برگشت سمتشون گفت:چیه جناب سر حال .
همه جمع شده بودیم دورشون جک معمولا همه رو اذیت میکرد و طرف مقابل اونم من و چند تا از بچه ها بودیم که سعی داشتیم جلوش رو بگیریم پانسمان دستمم محصول یکی از دعواهامون بود . رفتم تا ببینم چی میشه و اگه نتونست از خودش دفاع کنه ما میریم .
جک بعد شنیدن حرفش گفت:اره من خیلی سرحالم و میدونی با چی سر حال میشم ؟
دختره :باچی سر حال خان ؟؟
جک:با گرفتن حال دیگران.
دختره :سعی کن از من بگیریش .
جک :خیلی خب .
دویید سمت دختره و خواست بهش مشت بزنه .
اما اون سریع جا خالی داد و از پشت محکم با پا زد تو کمرش جوری که جک روی زمین افتاد .
برگشت سمت یقیه ی تیمش گفت:جرئت دارین بیاین جلو .
۴۰.۷k
۳۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.