🔥 تلافی ویرانگر 🔥
🔥#تلافی_ویرانگر 🔥
#Part13
درست زمانی که میخواستم برم، رایحه مست کننده مگنولیا تو سالن پیچید و آلفا جم وارد شد!
پاهای کشیده و برهنه سفیدش تو اون شرتک سرمه ای، شونه ها و دستای زیباش تو اون تاب بندی قرمز مسخ کننده بود!
موهای مشکی لختی که برای اولین بار باز میدیدمشون رو شونه ها و گریبانش ریخته بود و با پوست برفیش تضاد دیونه کننده ای ایجاد کرده بود!
ردای شرابی رنگی پوشیده بود تا بدنش کمتر مشخص باشه، اما همون مقدار کم هم برای از خود بیخود کردن منی که حتی دختر بودم کافی بود...پس وای به حال مردا....! یا مسیح عجب شاهکاری!
سیترا رداش رو مرتب کرد و پیش چشمای گرسنه ی ما دخترا، راحت بین بالش ها لم داد: تکیلای منو بدین.
لارا به سرعت شات رو بدست سیترا داد!
سیترا شات رو سرکشید و رو به من نگاه کرد:چرا خشکت زده؟
به پت پت افتادم: من.... چیزه... من....
لیسا موزیانه گفت: برای اولین بار زیبایی آلفا جم رو دیده، همه ما اولین بار اینجوری بودیم!
صدای خنده سیترا و دخترا بلند شد و من بیشتر از قبل مسخش شدم. هرگز ندیده بودم اینجوری بخنده، چشماش همیشه خدا غم عظیمی رو تداعی میکرد...اما انگار الان خیلی سرحال بود که حتی چشماش هم میخندیدن!
سیترا با بدجنسی گفت: اگه امشب قراره بیای سراغم بگو تا برات اماده بشم!
با شلیک خنده دخترا گونه هام رنگ گرفت!
سیترا: چرا خجالت میکشی؟ اعتراف کن داشتی رییست رو دید میزدی...هوم؟ اعتراف کن بد گرل!
بازم خنده دخترا رفت هوا و من قرمز تر شدم: هی هی... دیگه کافیه من فقط میخواستم لباسامو عوض کنم، حالا که اینطوره همینجا لخت میشم!
سیترا کمی از تکیلاش خورد و نگاه هیزی بهم انداخت: کیه که بدش بیاد!
حرصی شدم: یااااا بس کن!
دستور داد: لخت شو سرباز!
با بهت نگاهش کردم.
کاملا جدی، یه بار دیگه دستور داد: میگم لخت شو!
من: اما...
صداش رو برد بالا: یا لخت شو، یا یه شب هات و رویایی رو در اغوش رکس و مکس بگذرون!
.... ادامه دارد....
#Part13
درست زمانی که میخواستم برم، رایحه مست کننده مگنولیا تو سالن پیچید و آلفا جم وارد شد!
پاهای کشیده و برهنه سفیدش تو اون شرتک سرمه ای، شونه ها و دستای زیباش تو اون تاب بندی قرمز مسخ کننده بود!
موهای مشکی لختی که برای اولین بار باز میدیدمشون رو شونه ها و گریبانش ریخته بود و با پوست برفیش تضاد دیونه کننده ای ایجاد کرده بود!
ردای شرابی رنگی پوشیده بود تا بدنش کمتر مشخص باشه، اما همون مقدار کم هم برای از خود بیخود کردن منی که حتی دختر بودم کافی بود...پس وای به حال مردا....! یا مسیح عجب شاهکاری!
سیترا رداش رو مرتب کرد و پیش چشمای گرسنه ی ما دخترا، راحت بین بالش ها لم داد: تکیلای منو بدین.
لارا به سرعت شات رو بدست سیترا داد!
سیترا شات رو سرکشید و رو به من نگاه کرد:چرا خشکت زده؟
به پت پت افتادم: من.... چیزه... من....
لیسا موزیانه گفت: برای اولین بار زیبایی آلفا جم رو دیده، همه ما اولین بار اینجوری بودیم!
صدای خنده سیترا و دخترا بلند شد و من بیشتر از قبل مسخش شدم. هرگز ندیده بودم اینجوری بخنده، چشماش همیشه خدا غم عظیمی رو تداعی میکرد...اما انگار الان خیلی سرحال بود که حتی چشماش هم میخندیدن!
سیترا با بدجنسی گفت: اگه امشب قراره بیای سراغم بگو تا برات اماده بشم!
با شلیک خنده دخترا گونه هام رنگ گرفت!
سیترا: چرا خجالت میکشی؟ اعتراف کن داشتی رییست رو دید میزدی...هوم؟ اعتراف کن بد گرل!
بازم خنده دخترا رفت هوا و من قرمز تر شدم: هی هی... دیگه کافیه من فقط میخواستم لباسامو عوض کنم، حالا که اینطوره همینجا لخت میشم!
سیترا کمی از تکیلاش خورد و نگاه هیزی بهم انداخت: کیه که بدش بیاد!
حرصی شدم: یااااا بس کن!
دستور داد: لخت شو سرباز!
با بهت نگاهش کردم.
کاملا جدی، یه بار دیگه دستور داد: میگم لخت شو!
من: اما...
صداش رو برد بالا: یا لخت شو، یا یه شب هات و رویایی رو در اغوش رکس و مکس بگذرون!
.... ادامه دارد....
۱.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.