🔥 تلافی ویرانگر🔥
🔥#تلافی_ویرانگر🔥
#Part15
جلوی چشمای حیرت زده ما،سیترا تو چشمای مرد خیرت شد:خوش اومدی آلفا !
اولین کسی که به خودش اومد من بودم: میشه بپرسم اینجا چه خبره؟
سیترا و مرد هر دو نگاهم کردن. مرد به دقت براندازم کرد و در حالی که مخاطبش سیترا بود گفت: این یاقوت کبود رو از کجا اوردیش؟
سیترا با غرور گفت: پس تو هم متوجهش شدی...اون خاصه و دختر عموی منه!
اولین بار بود که سیترا انقدر با غرور از من حرف میزد و من خیلی خوشحال بودم!
مرد: هوم...شمشیر دو لبه!
سیترا: اینطور فکر میکنی؟
مرد: به زودی مشخص میشه!
با گیجی پرسیدم: چی مشخص میشه؟ اصلا اینجا چه خبره؟
لارا تشر زد: هر وقت که آلفا جم صلاح بدونن اون چیزی رو که لازمه بدونیم بهمون میگن!
مرد نیشخند زد: شنیده بودم باند بلک وولف شبیه یه گله گرگ اتحاد دارن و برای الفا شون جون میدن...الان میبینم شایعه نبوده!
سیترا رو به ما گفت: شماها نمیدونین که من گذشته سختی داشتم و برای الفا جم شدن خیلی تلاش کردم.
از مرد فاصله گرفت و رفت سمت کاناپه مخمل مشکی: روزها و شب ها بیخابی و گرسنگی کشیدم.
رو مبل نشست: سرهای زیادی رو از تن جدا و گلوله های زیادی تو جمجمه ها کاشتم.
یکی از دخترها به سرعت شات تکیلا رو به دست سیترا داد.
کمی نوشید و با نفرت ادامه داد: برای داشتن یه جای خواب، به خفت افتادم...برای داشتن یه شغل...برای قابل اعتماد شدن توسط رئیس باند، به ذلت افتادم...
اولین بار بود اینا رو میشنیدم...سیترا هیچ وقت از گذشتش چیزی نمیگفت!
سیترا: اونقدر کشتم و کشتم و کشتم...که وقتی به خودم اومدم، دست راست رئیس باند مافیای آمریکا بودم...
پوزخند زد و تکیلا رو تو لیوان چرخوند: وقتی همه جا با غرور از من حرف میزد خوشحال میشدم...همین که همه جا منو با خودش میبرد برام کافی بود...
صداش غمگین شد: من همه کار براش میکردم...
سرش رو اورد بالا و با تنفر پوزخند زد: و اون چکار کرد؟ اون مرد پست فطرت منو فروخت... درست مثل یه برده بی ارزش منو که تموم زندگیم براش کار کرده بودم رو فروخت...
تکخند عصبی زد: منو به یه قیمت خوبم فروخت...اونقدری که بتونه دوباره باند جهنمیش رو بازسازی کنه...!
با صدای بلندی از جا پریدم. لیوان تکیلا تو دست سیترا خورد شده بود و قطره های خون از دستش کف سالن رو نقاشی میکرد!
.... ادامه دارد.....
#Part15
جلوی چشمای حیرت زده ما،سیترا تو چشمای مرد خیرت شد:خوش اومدی آلفا !
اولین کسی که به خودش اومد من بودم: میشه بپرسم اینجا چه خبره؟
سیترا و مرد هر دو نگاهم کردن. مرد به دقت براندازم کرد و در حالی که مخاطبش سیترا بود گفت: این یاقوت کبود رو از کجا اوردیش؟
سیترا با غرور گفت: پس تو هم متوجهش شدی...اون خاصه و دختر عموی منه!
اولین بار بود که سیترا انقدر با غرور از من حرف میزد و من خیلی خوشحال بودم!
مرد: هوم...شمشیر دو لبه!
سیترا: اینطور فکر میکنی؟
مرد: به زودی مشخص میشه!
با گیجی پرسیدم: چی مشخص میشه؟ اصلا اینجا چه خبره؟
لارا تشر زد: هر وقت که آلفا جم صلاح بدونن اون چیزی رو که لازمه بدونیم بهمون میگن!
مرد نیشخند زد: شنیده بودم باند بلک وولف شبیه یه گله گرگ اتحاد دارن و برای الفا شون جون میدن...الان میبینم شایعه نبوده!
سیترا رو به ما گفت: شماها نمیدونین که من گذشته سختی داشتم و برای الفا جم شدن خیلی تلاش کردم.
از مرد فاصله گرفت و رفت سمت کاناپه مخمل مشکی: روزها و شب ها بیخابی و گرسنگی کشیدم.
رو مبل نشست: سرهای زیادی رو از تن جدا و گلوله های زیادی تو جمجمه ها کاشتم.
یکی از دخترها به سرعت شات تکیلا رو به دست سیترا داد.
کمی نوشید و با نفرت ادامه داد: برای داشتن یه جای خواب، به خفت افتادم...برای داشتن یه شغل...برای قابل اعتماد شدن توسط رئیس باند، به ذلت افتادم...
اولین بار بود اینا رو میشنیدم...سیترا هیچ وقت از گذشتش چیزی نمیگفت!
سیترا: اونقدر کشتم و کشتم و کشتم...که وقتی به خودم اومدم، دست راست رئیس باند مافیای آمریکا بودم...
پوزخند زد و تکیلا رو تو لیوان چرخوند: وقتی همه جا با غرور از من حرف میزد خوشحال میشدم...همین که همه جا منو با خودش میبرد برام کافی بود...
صداش غمگین شد: من همه کار براش میکردم...
سرش رو اورد بالا و با تنفر پوزخند زد: و اون چکار کرد؟ اون مرد پست فطرت منو فروخت... درست مثل یه برده بی ارزش منو که تموم زندگیم براش کار کرده بودم رو فروخت...
تکخند عصبی زد: منو به یه قیمت خوبم فروخت...اونقدری که بتونه دوباره باند جهنمیش رو بازسازی کنه...!
با صدای بلندی از جا پریدم. لیوان تکیلا تو دست سیترا خورد شده بود و قطره های خون از دستش کف سالن رو نقاشی میکرد!
.... ادامه دارد.....
۱.۵k
۰۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.