★سختی★
★سختی★
پارت ۳۶...
درد تک تک نقاط بالا تنه اش رو گرفته بود.
نمیدونست چرا اون روانی داره اینجوری باهاش رفتار میکنه.
فرصت زیادی برای فکر کردن نداشت چون بلافاصله تهیونگ بالای سرش ایستاد .
_قانون اول،وقتی با یه دست حمله میکنی حواست به دست دیگت باشه.
با تموم شدن حرفش یقه جونگکوک رو گرفت و بلندش کرد .
دوباره رو به روی هم قرار گرفتن.
هرچند که دیگه توانی برای پسر کوچیکتر
نمونده بود و همین الان چهرش از درد توی هم رفته و نفساش به شماره
افتاده بود .
_یالا جونگکوک ! دوست ندارم یه حرفو دو بار تکرار کنم. حمله کن!
جونگکوک درحالی که یه دستش کنار گوشش بود تا کمی از سرگیجش کم
کنه به آلفای رو به روش خیره شد .
اصلا متوجه حرفاش نمیشد و برای همین فقط یه قدم جلو رفت .
چین بین ابروهای تهیونگ و رگای بیرون زده دستش نشون میداد کلافه و
عصبیه و تمام این حسا باعث شد خودش به سمت جونگکوک حمله کنه .
مشت اول رو به سمت جونگکوک پرت کرد .
پسر کوچیکتر به محض متوجه شدن حرکتش، گارد گرفت ولی درست
زمانی که فکر میکرد سریع عمل کرده، مشتی به شکمش خورد .
مشتای تهیونگ خیلی قوی تر از رقیبش بود و واقعا حس میکرد از درون
داره میشکنه. دوباره روی دلش خم شد ولی قبل از سقوط بین دستای
تهیونگ اسیر شد .
حالا دیگه کاملا توی آغوشش بود و سرش رو به روی سینه اون آلفا بود .
سرشو بالا گرفت تا توی چشماش نگاه کنه .
_قانون دوم، وقتی از صورت یا جای دیگه بدنت دفاع میکنی حواست به
جاهای دیگه هم باشه.
با تموم شدن حرفش جونگکوکو به عقب هول داد و پسر کوچیکتر به سختی
تونست تعادلشو نگه داره که روی زمین نیفته .
_دوباره!
جونگکوک اینبار سعی کرد خودش حمله کنه .
خودش رو سریع بهش رسوند و چند تا مشت رو با سرعت به نواحی مختلف اون بدن بزرگ پرت کرد ولی هیچ کدومشون نتیجه نداد و درنهایت خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکرد با ضربه تهیونگ به پشت زانوش ،روی زمین افتاد .
چشماش بسته شد و هیچ چیزی جز همهمه نمیشنید .
تازه یادش اومد که هنوز همه اونجا بودن .
تمام بدنش درد میکرد و سوزشی که توی قفسه سینش ایجاد شده بود اجازه
درست نفس کشیدن رو بهش نمیداد .
سایه ای روی صورتش افتاد و حدس زدن اینکه دوباره تهیونگ بالای سرش
ایستاده سخت نبود .
_قانون سوم، فرز و سریع باش!
دیگه چیزی نفهمید جز اینکه روی دستای بزرگی بلند شده و داره به سمتی
برده میشه .
عصبانی نبود ولی آزرده چرا !
میدونست که توی مبارزه بی عرضس ولی اینکه اینو جلوی همه نشون بده
براش سخت بود .
ادامه دارد...
پارت ۳۶...
درد تک تک نقاط بالا تنه اش رو گرفته بود.
نمیدونست چرا اون روانی داره اینجوری باهاش رفتار میکنه.
فرصت زیادی برای فکر کردن نداشت چون بلافاصله تهیونگ بالای سرش ایستاد .
_قانون اول،وقتی با یه دست حمله میکنی حواست به دست دیگت باشه.
با تموم شدن حرفش یقه جونگکوک رو گرفت و بلندش کرد .
دوباره رو به روی هم قرار گرفتن.
هرچند که دیگه توانی برای پسر کوچیکتر
نمونده بود و همین الان چهرش از درد توی هم رفته و نفساش به شماره
افتاده بود .
_یالا جونگکوک ! دوست ندارم یه حرفو دو بار تکرار کنم. حمله کن!
جونگکوک درحالی که یه دستش کنار گوشش بود تا کمی از سرگیجش کم
کنه به آلفای رو به روش خیره شد .
اصلا متوجه حرفاش نمیشد و برای همین فقط یه قدم جلو رفت .
چین بین ابروهای تهیونگ و رگای بیرون زده دستش نشون میداد کلافه و
عصبیه و تمام این حسا باعث شد خودش به سمت جونگکوک حمله کنه .
مشت اول رو به سمت جونگکوک پرت کرد .
پسر کوچیکتر به محض متوجه شدن حرکتش، گارد گرفت ولی درست
زمانی که فکر میکرد سریع عمل کرده، مشتی به شکمش خورد .
مشتای تهیونگ خیلی قوی تر از رقیبش بود و واقعا حس میکرد از درون
داره میشکنه. دوباره روی دلش خم شد ولی قبل از سقوط بین دستای
تهیونگ اسیر شد .
حالا دیگه کاملا توی آغوشش بود و سرش رو به روی سینه اون آلفا بود .
سرشو بالا گرفت تا توی چشماش نگاه کنه .
_قانون دوم، وقتی از صورت یا جای دیگه بدنت دفاع میکنی حواست به
جاهای دیگه هم باشه.
با تموم شدن حرفش جونگکوکو به عقب هول داد و پسر کوچیکتر به سختی
تونست تعادلشو نگه داره که روی زمین نیفته .
_دوباره!
جونگکوک اینبار سعی کرد خودش حمله کنه .
خودش رو سریع بهش رسوند و چند تا مشت رو با سرعت به نواحی مختلف اون بدن بزرگ پرت کرد ولی هیچ کدومشون نتیجه نداد و درنهایت خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکرد با ضربه تهیونگ به پشت زانوش ،روی زمین افتاد .
چشماش بسته شد و هیچ چیزی جز همهمه نمیشنید .
تازه یادش اومد که هنوز همه اونجا بودن .
تمام بدنش درد میکرد و سوزشی که توی قفسه سینش ایجاد شده بود اجازه
درست نفس کشیدن رو بهش نمیداد .
سایه ای روی صورتش افتاد و حدس زدن اینکه دوباره تهیونگ بالای سرش
ایستاده سخت نبود .
_قانون سوم، فرز و سریع باش!
دیگه چیزی نفهمید جز اینکه روی دستای بزرگی بلند شده و داره به سمتی
برده میشه .
عصبانی نبود ولی آزرده چرا !
میدونست که توی مبارزه بی عرضس ولی اینکه اینو جلوی همه نشون بده
براش سخت بود .
ادامه دارد...
۱.۲k
۲۴ آذر ۱۴۰۳