حقیقت پنهان🌱
حقیقت پنهان🌱
part 82
رضا: متین چیشدی یهو؟؟؟
متین: هیچی مهم نیس
رضا:*یه دفعه دیدم زد زیر گریه و منو بغل کرد*
رضا: عه عه متیننن
متین: 😭
رضا:*دخترا با دیدن اینکه متین داره گریه میکنه از ماشین پیاده شدن *
نیکا: دورت بگردم چیشد!!!!!!!
پانیذ: متین یگو چیشده بخدا ما داریم سکته میکنیمم
متین:*از بغل رضا اومدم بیرون و گریمو کنترل کردم و لب زدم*
متین: نمیتونم بگم مخصوصا به شما دوتا(رضا و نیکا)
رضا: چرااا
نیکا: واا اخه مگه چی میخوای بگیی
نکنه تو خونمون دزد اومده؟
نکنه ماشینمونو دزدیده
نکنه من نمیتونم برم ترکیه
نیکا:*با حرف آخرم سه تاشون قیافه هاشون دیدنی بود
چون پانیذ میدونست رضا قضیه منو میدونه ولی نمیدونست متینم میدونه
از اون طرف رضا هم همینطور، رضا هم نمیدونست متین میدونه
متین هم نمیدونست پانیذ میدونه
(نویسنده: امید وارم فهمیده باشید چی گفتم😂)
نیکا: قیافهاتونو اینجوری نکنین هر سه تا تون میدونید قضیه رو
رضا: اوک
نیکا: نگفتی چیشده
متین: ب خدا نمیتونم
پانیذ: به من میتونی
متین: شاید
پانیذ: بگو دیگه
متین: اوک بیا..*و بعد مچ دستشو گرفتم و رفتیم پشت ماشین.کنار صندوق عقب*
(نویسنده: ببخشید دوباره من اومدم.. محراب و مهشاد چون حواسشون نبوده از متین و رضا و... جلو زدن.)
متین: ببین من میخوام بگم خب
ولی قل بده به کسی چیزی نگی
پانیذ:اوکیه.. بگو
متین: نمیدونم چجوری بگم.. اصن از کجا بگمم
ولی مامان رضا مرده
پانیذ:*سرمو بردم نزدیک تر و گفتم*چییی؟؟!!
متین: منم شوکه شدم
پانیذ: نه بابا.. خانم به این جوونی
اخه مگه میشهههه چجورییی(ناراحتی)
متین:شده دیگه
پانیذ:داری ایسگامون میگیری نه؟(ناراحتی بیشتر😁)
متین:من اگه سر هرچیزی بخوام ایسگا بگیرم سر این موضوع اصلااا شوخی ندارم
کسی که جای مامان دومم بود
پانیذ: نه نمیشه.. اخه خاله خیلی مهربون بود حقش نبود(بغض)
متین: پانیذ ربطی به اینا نداره مرگ دیگه.. آدمو خبر نمیکنه:)
پانیذ: خب اخرش که میفهمن چرا پنهون میکنی..(ناراحتی خیلی بیشتر تر)
متین: خب نمیدونم چجوری بهشون بگمم
حمایت کنید که پارت یا شایدم پازت های بعدی اشک آوره🙃
part 82
رضا: متین چیشدی یهو؟؟؟
متین: هیچی مهم نیس
رضا:*یه دفعه دیدم زد زیر گریه و منو بغل کرد*
رضا: عه عه متیننن
متین: 😭
رضا:*دخترا با دیدن اینکه متین داره گریه میکنه از ماشین پیاده شدن *
نیکا: دورت بگردم چیشد!!!!!!!
پانیذ: متین یگو چیشده بخدا ما داریم سکته میکنیمم
متین:*از بغل رضا اومدم بیرون و گریمو کنترل کردم و لب زدم*
متین: نمیتونم بگم مخصوصا به شما دوتا(رضا و نیکا)
رضا: چرااا
نیکا: واا اخه مگه چی میخوای بگیی
نکنه تو خونمون دزد اومده؟
نکنه ماشینمونو دزدیده
نکنه من نمیتونم برم ترکیه
نیکا:*با حرف آخرم سه تاشون قیافه هاشون دیدنی بود
چون پانیذ میدونست رضا قضیه منو میدونه ولی نمیدونست متینم میدونه
از اون طرف رضا هم همینطور، رضا هم نمیدونست متین میدونه
متین هم نمیدونست پانیذ میدونه
(نویسنده: امید وارم فهمیده باشید چی گفتم😂)
نیکا: قیافهاتونو اینجوری نکنین هر سه تا تون میدونید قضیه رو
رضا: اوک
نیکا: نگفتی چیشده
متین: ب خدا نمیتونم
پانیذ: به من میتونی
متین: شاید
پانیذ: بگو دیگه
متین: اوک بیا..*و بعد مچ دستشو گرفتم و رفتیم پشت ماشین.کنار صندوق عقب*
(نویسنده: ببخشید دوباره من اومدم.. محراب و مهشاد چون حواسشون نبوده از متین و رضا و... جلو زدن.)
متین: ببین من میخوام بگم خب
ولی قل بده به کسی چیزی نگی
پانیذ:اوکیه.. بگو
متین: نمیدونم چجوری بگم.. اصن از کجا بگمم
ولی مامان رضا مرده
پانیذ:*سرمو بردم نزدیک تر و گفتم*چییی؟؟!!
متین: منم شوکه شدم
پانیذ: نه بابا.. خانم به این جوونی
اخه مگه میشهههه چجورییی(ناراحتی)
متین:شده دیگه
پانیذ:داری ایسگامون میگیری نه؟(ناراحتی بیشتر😁)
متین:من اگه سر هرچیزی بخوام ایسگا بگیرم سر این موضوع اصلااا شوخی ندارم
کسی که جای مامان دومم بود
پانیذ: نه نمیشه.. اخه خاله خیلی مهربون بود حقش نبود(بغض)
متین: پانیذ ربطی به اینا نداره مرگ دیگه.. آدمو خبر نمیکنه:)
پانیذ: خب اخرش که میفهمن چرا پنهون میکنی..(ناراحتی خیلی بیشتر تر)
متین: خب نمیدونم چجوری بهشون بگمم
حمایت کنید که پارت یا شایدم پازت های بعدی اشک آوره🙃
۱۷.۱k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.