پارت

#پارت_۲۹

زیر لب اسمو تکرار کرد.
_آیدا...
روژان بدو بدو و پتو به دست به سمتمون اومد.پتو رو دورم پیچید و گفت
_خوبی تو...
_آیدا..
تعجب گفت
_چی!؟
لبخندی زدمو پتو رو بیشتر به خودم فشوردم
_اسممه...یادم اومد
با خوشحالی دستی به هم کوبید و گفت
_جدی ؟وای چه خوب..امیدوارم کم کم خونوادتو هم یادت بیاد
جملهای تو سرم تکرار شد
_بابایی منم میخوام وقتی بزرگ شدم یه...
یه چی؟دکتر؟مهندس؟پلیس؟مثل پدر یه چی بشم؟
★٭★
فردا روزی بود که باید می رفتم.ازین خونه...از پیش این ادما...از پیش رزمهر...
غم زده کنار گل های عجیب غریب باغ نشسته بودم.
_تاله داری چیجار میتنی؟(اگه فک میکنین این لحن زیاده رویه فک نکنین چون من یه دختر دایی دارم دقیقا همینجوری حرف میزنه:))
_دارم به گلا نگا میکنم عزیز دلم
کنارم نشست و با دستاش بازی کرد
_تاله تو میخای بری؟
_نه کی گفته این حرفو؟
_مام بزرگ دفتش
مام بزرگ؟!اصلا تو این چند روز ندیده بودمش غیر از اون شب که...
_خب مام بزرگتون راس گفتن...من فردا میرم خون...
محکم بغلم کرد که اصلا یادم رفت چی میخاستم بگم
_تاله نرو دیده
صدا ها تو سرم موج زد
_آیدا نرو
گریه کرد
_تاله قول میدی باز برگردی؟
گریه کرد
_آیدا قول میدی برگردی؟
سری تکون دادمو گفتم
_اره که قول میدم عزیز دلم.اصن میام بعضی روزا باهم بریم گردش...هوم؟نریز اون اشکارو دیگه
_رزززز پاشوببین مامانت چیکارت داره
کیان بود که رزمهرو صدا میکرد
دیدگاه ها (۷)

#پارت_3۰رزمهر گونمو بوسید و دوان دوان به سمت خونه رفت.کیان ک...

روژان در رمان تکرار بی شباهت☝ ☝ ☝

کیان در رمان تکرار بی شباهت☝ ☝ ☝ بیاین بحرفیم🙇

آیدا در رمان تکرار بی شباهت☝ ☝ ☝ ☝

پلیس. ابلیس. part¹⁶_ آجوما آجوما : بله ارباب _ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط