قهوهی تلخ با تهیونگ
---
قهوهی تلخ – با تهیونگ
تک پارتی
نشستم سر همون میز همیشگی. یه گوشهی دنج تو کافه، کنار پنجره. هوا بارونی بود… از اون بارونا که بیصدا ولی سنگین میباره، انگار آسمونم دلش گرفته.
فنجون قهوهم جلو روم بود. تلخ… مثل همیشه. همونطوری که تهیونگ دوست داشت.
یادته یه بار گفتی:
– «قهوهی تلخ واقعیتره. مثل آدمای ساکت… چیزیو قایم نمیکنن.»
منم خندیدم و گفتم:
– «تو خود تلخی تهی.»
لبخند زدی… ولی اون لبخند یه غمی تهش بود که نفهمیدم چی بود. شاید باید همون موقع میفهمیدم داری میری…
اون روزی که رفتی، حتی نگفتی خداحافظ. فقط قهوهتو نصفه گذاشتی و رفتی.
از اون روز، هر بار که بارون میاد، میام همینجا. همون میز، همون قهوه، همون تنهایی.
انگار هنوز منتظرم… که بیای، درو باز کنی، با اون کت مشکی لعنتیت، موهای خیس، و یه نگاه خسته. بشینی روبهروم و بگی:
– «قهوهمو ریختی؟»
ولی هیچوقت نیومدی… و قهوهم؟
تلختر شده.
مثل دلتنگی.
---
من نیاز به حمایت دارم .
قهوهی تلخ – با تهیونگ
تک پارتی
نشستم سر همون میز همیشگی. یه گوشهی دنج تو کافه، کنار پنجره. هوا بارونی بود… از اون بارونا که بیصدا ولی سنگین میباره، انگار آسمونم دلش گرفته.
فنجون قهوهم جلو روم بود. تلخ… مثل همیشه. همونطوری که تهیونگ دوست داشت.
یادته یه بار گفتی:
– «قهوهی تلخ واقعیتره. مثل آدمای ساکت… چیزیو قایم نمیکنن.»
منم خندیدم و گفتم:
– «تو خود تلخی تهی.»
لبخند زدی… ولی اون لبخند یه غمی تهش بود که نفهمیدم چی بود. شاید باید همون موقع میفهمیدم داری میری…
اون روزی که رفتی، حتی نگفتی خداحافظ. فقط قهوهتو نصفه گذاشتی و رفتی.
از اون روز، هر بار که بارون میاد، میام همینجا. همون میز، همون قهوه، همون تنهایی.
انگار هنوز منتظرم… که بیای، درو باز کنی، با اون کت مشکی لعنتیت، موهای خیس، و یه نگاه خسته. بشینی روبهروم و بگی:
– «قهوهمو ریختی؟»
ولی هیچوقت نیومدی… و قهوهم؟
تلختر شده.
مثل دلتنگی.
---
من نیاز به حمایت دارم .
- ۳.۰k
- ۲۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط