همکاری جدید با نیلا شی
همکاری جدید با نیلا شی:)
حرف ها و حرکات ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرف ها و حرکات نامی به قلم ویولت با علامت "
p1
"جلسه داشت راه خودش رو میرفت، همه سرشون توی گزارشا بود و حرفای رسمی رد و بدل میشد، ولی من؟ خب، فقط یه نفر بود که برام مهم بود.
لبخندش باعث نشون دادن اون چال گونه های بانمکش شده بود و هر لحظه قند توی دلم آب میشد
آروم گوشی رو برداشتم، انگشتام روی صفحهاش سر خورد و یه پیام فرستادم: شک نکن که امروز خوشگلترین آدمِ توی این اتاقی. موهات یهجوری افتاده که انگار خورشیدم حسودیش میشه. راستی، اون لبخند نصفهنیمهات فقط مال منهها، نذار بقیه ببیننش!
چشمامو از گوشی بلند کردم، درست همون لحظهای که صفحهی تلفن ا.ت ویبره خورد. یهدفعه انگار کل تنش برق گرفت، اخماش رفت کنار، انگار یکی توی دلش فشفشه روشن کرد. نگاش افتاد روی متن، چند ثانیه بیحرکت موند، بعد یه لبخند شیطونی زد..از اون لبخندایی که برای من بود، فقط برای من"
' توی جلسه هیئت مدیره گیر کرده بودم..با کلی اسناد و مدارک بی سر و پا... صدای همهمه اون شرکای تجاری احمق تر از احمق گوشام رو کر کرده بود... حتی اگه همه چیز خوب پیش میرفت و باعث لبخندم میشد..اون اسناد بی معنی روانم رو به هم میریخت...خودکارم رو توی دستم فشردم و نفس عمیقی کشیدم تا دستم رو در برابر کوبیده شدن توی صورت اون مرد سیبیل دار کنترل کنم... خنده های احمقانهش رو برای بار هزارم شنیدم و زبونم رو به داخل لپم فشردم..دیوانه کننده بود.. صدای ویبره گوشیم توی جیبم توجهم رو کاملا جلب کرد... گوشیم رو از توی جیبم به آهستگی بیرون کشیدم و پیام شخصی که کاملا رو به روی من نشسته بود رو از روی گوشیم خوندم...حتی قبل از جواب دادن دوباره لبخند زدم...دیوانه کننده بود..یعنی به هیچی دقت نکرده بود؟؟ کمی لبخند عمیقتری میزنم... حالا خودکارم توی دستم شل شده بود و ابرو ها بالا تر رفته بود... بدون اینکه جواب پیامش رو بدم سرم رو بالا آوردم و به چشم های تیرهش خیره شدم...با اون کت و شلوار واقعا خیلی رسمی تر به نظر میرسید... در واقع واقعا «وسوسه کننده» بود... بهش خیره میشم.. لبخندی به طرف پایین میزنم و ابرو هام رو بالا میبرم...نگاهم از حرفی پر بود که بیصدا بود..پس فقط بهش خیره میشم... نیشخندش واقعا تیز بود...مثل راه رفتن روی لبه تیغ بود!...دستی به یقه لباس سفیدم میکشم و موهای کوتاهم رو پشت گوشم میدم...باید دوباره به جلسه توجه میکردم.. هرچند که کمی امکان ناپذیر بود! '
حرف ها و حرکات ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرف ها و حرکات نامی به قلم ویولت با علامت "
p1
"جلسه داشت راه خودش رو میرفت، همه سرشون توی گزارشا بود و حرفای رسمی رد و بدل میشد، ولی من؟ خب، فقط یه نفر بود که برام مهم بود.
لبخندش باعث نشون دادن اون چال گونه های بانمکش شده بود و هر لحظه قند توی دلم آب میشد
آروم گوشی رو برداشتم، انگشتام روی صفحهاش سر خورد و یه پیام فرستادم: شک نکن که امروز خوشگلترین آدمِ توی این اتاقی. موهات یهجوری افتاده که انگار خورشیدم حسودیش میشه. راستی، اون لبخند نصفهنیمهات فقط مال منهها، نذار بقیه ببیننش!
چشمامو از گوشی بلند کردم، درست همون لحظهای که صفحهی تلفن ا.ت ویبره خورد. یهدفعه انگار کل تنش برق گرفت، اخماش رفت کنار، انگار یکی توی دلش فشفشه روشن کرد. نگاش افتاد روی متن، چند ثانیه بیحرکت موند، بعد یه لبخند شیطونی زد..از اون لبخندایی که برای من بود، فقط برای من"
' توی جلسه هیئت مدیره گیر کرده بودم..با کلی اسناد و مدارک بی سر و پا... صدای همهمه اون شرکای تجاری احمق تر از احمق گوشام رو کر کرده بود... حتی اگه همه چیز خوب پیش میرفت و باعث لبخندم میشد..اون اسناد بی معنی روانم رو به هم میریخت...خودکارم رو توی دستم فشردم و نفس عمیقی کشیدم تا دستم رو در برابر کوبیده شدن توی صورت اون مرد سیبیل دار کنترل کنم... خنده های احمقانهش رو برای بار هزارم شنیدم و زبونم رو به داخل لپم فشردم..دیوانه کننده بود.. صدای ویبره گوشیم توی جیبم توجهم رو کاملا جلب کرد... گوشیم رو از توی جیبم به آهستگی بیرون کشیدم و پیام شخصی که کاملا رو به روی من نشسته بود رو از روی گوشیم خوندم...حتی قبل از جواب دادن دوباره لبخند زدم...دیوانه کننده بود..یعنی به هیچی دقت نکرده بود؟؟ کمی لبخند عمیقتری میزنم... حالا خودکارم توی دستم شل شده بود و ابرو ها بالا تر رفته بود... بدون اینکه جواب پیامش رو بدم سرم رو بالا آوردم و به چشم های تیرهش خیره شدم...با اون کت و شلوار واقعا خیلی رسمی تر به نظر میرسید... در واقع واقعا «وسوسه کننده» بود... بهش خیره میشم.. لبخندی به طرف پایین میزنم و ابرو هام رو بالا میبرم...نگاهم از حرفی پر بود که بیصدا بود..پس فقط بهش خیره میشم... نیشخندش واقعا تیز بود...مثل راه رفتن روی لبه تیغ بود!...دستی به یقه لباس سفیدم میکشم و موهای کوتاهم رو پشت گوشم میدم...باید دوباره به جلسه توجه میکردم.. هرچند که کمی امکان ناپذیر بود! '
- ۱۲.۳k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط