تک پارتی تهیونگی:))
نور غروب که کمکم رویای نارنجی و صورتیشو به شب هدیه میده، تمام حیاطو پر کرده. بوی خاک نمزده و گلای تازه آبیاری شده پیچیده تو هوا....
تو کنار باغچه روی پاهای تا شدهات نشستی، دستای ظریفت ظرف غذای گربه رو نگه داشته و قاشق به آرومی میره و میاد. گربهی سفید کوچولو مثل همیشه کنار دستت نشسته، زل زده بهت و گاهی با دم پشمالوش یه ضربه کوچیک به دستت میزنه که انگار بگه: زودتر، گرسنمه!
صدای قدمهای آهسته روی سنگریزههای حیاط، پشت سرت میاد. صدای اون قدمها، آشناست...
سرتو بلند نمیکنی، ولی گوشه لبت یه لبخند کوچیک میشینه. تهیونگ، همونجوری که همیشه آروم و بیصدا میاد، این بارم درست کنار تو زانو میزنه. یه نگاه ریز میندازه به گربه و دستای تو که هنوز مشغوله. بعد بدون این که چیزی بگه، کمی سرش رو به سمت تو خم میکنه : هی، این کوچولو خیلی لوس شده، نه؟
این جمله رو با یه صدای نرم و شیطون میگه، طوری که بیشتر شبیه نوازش به گوش میرسه. نگاهت رو بالا میآری و با خنده جواب میدی: لوسه ولی حق داره. بالاخره گربهست!
تهیونگ یه نگاه به گربه میندازه که حالا با اشتیاق صورتش رو نزدیک ظرف غذا کرده. لبخند کجی میزنه و میگه: راستش... بعضی وقتا بهش حسودی میکنم." بعد با دستش موهات رو کنار میزنه و خیلی آروم، انگار که یه راز بزرگ رو میخواد بگه، اضافه میکنه: تو بیشتر حواست به اینه تا من!
تو اول یه خنده کوچیک میکنی و بعد با شیطنت بهش زل میزنی: تهیونگ، مگه میشه به گربه حسودی کنی؟
تهیونگ کمی شونههاشو بالا میندازه، دستشو زیر چونهش میذاره و با قیافهای که انگار داره فکر میکنه، زمزمه میکنه: چرا که نه؟ این کوچولو همیشه کنارته، همیشه هم خودشو بهت میمالونه! خب حسودی میکنم دیگه...
بعد با انگشتش به گربه اشاره میکنه، مثل این که بخواد برای حرفاش شاهد بیاره.
تو با یه لحن نرم شروع میکنی. گربه رو نوازش میکنی، ولی نگاهت روی تهیونگه. "تو که همیشه کنارمی. حتی وقتی گربه نیست، باز تو هستی... ضمن اینکه این فقط ی پیشی کوچولوعه... تو دوست پسرمی!
تهیونگ یه خنده گوگولی میکنه، اونقدر گرم و دلنشین که حس میکنی هوا یه ذره گرمتر شده. بعد سرش رو خم میکنه، موهات رو بوسهای کوتاه میکنه و میگه: خب، پس بهتره به این کوچولو بفهمونم که تو مال منی!
گربه میوی کوتاهی میکنه و نگاهش رو بین تو و تهیونگ میچرخونه، انگار که داره حرفاش رو میفهمه. تو دوباره میخندی و میگی: به نظر میآد گربهم قبول کرد، حالا راضی شدی آقای کیم؟
تهیونگ کمی مکث میکنه و با صدای آروم جواب میده: آره ولی خب، ولی فکر میکنم باز هم کمی حسودی کنم... به هر چیزی که این قدر راحت به تو نزدیک میشه!
دستتو روی دستش گذاشتی: جناب کیم... تو همیشه برای من خاصی... انقدر حسود نباش!
تهیونگ خندهی کوچیکی میکنه، دستش رو روی دست تو فشار میده و نگاهش رو از گربه برمیداره و به تو میدوزونه : باشه، ولی اگه این گربه دوباره جای منو بگیره، حق دارم حسودی کنم!
نور آخر غروب توی حیاط کمکم محو میشه، گربهی کوچولو ظرف غذای خالیش رو کنار میذاره و خودش رو روی زمین پهن میکنه، انگار که از همهچیز راضی باشه. تهیونگ نگاهش رو از گربه به تو میبره و با لبخندی شیطون میگه: خب، کوچولو، حالا که غذات تموم شد، بهتره بفهمی من هنوز اولویتم!
تو خندهات رو نمیتونی کنترل کنی. تهیونگ با یه نگاه مهربون و پر از شیطنت اضافه میکنه: حالا این گربه هم میتونه ببینه که تو برای همیشه مال منی:)))
اینو خیلییی وقت پیش نوشتم و الان فقط ی کوچولو آخراشو تغییر دادم...
وقتی رفتم کاور دوپارتی نامجونو پیدا کنم این عکسو دیدم و گفتم اینو هم پستش کنمم
ببخشید اگه بد شدههههه همینجوری بداهه نوشتمشش
دوستون دارم:))))
شبتون بخیررررر:)))
تو کنار باغچه روی پاهای تا شدهات نشستی، دستای ظریفت ظرف غذای گربه رو نگه داشته و قاشق به آرومی میره و میاد. گربهی سفید کوچولو مثل همیشه کنار دستت نشسته، زل زده بهت و گاهی با دم پشمالوش یه ضربه کوچیک به دستت میزنه که انگار بگه: زودتر، گرسنمه!
صدای قدمهای آهسته روی سنگریزههای حیاط، پشت سرت میاد. صدای اون قدمها، آشناست...
سرتو بلند نمیکنی، ولی گوشه لبت یه لبخند کوچیک میشینه. تهیونگ، همونجوری که همیشه آروم و بیصدا میاد، این بارم درست کنار تو زانو میزنه. یه نگاه ریز میندازه به گربه و دستای تو که هنوز مشغوله. بعد بدون این که چیزی بگه، کمی سرش رو به سمت تو خم میکنه : هی، این کوچولو خیلی لوس شده، نه؟
این جمله رو با یه صدای نرم و شیطون میگه، طوری که بیشتر شبیه نوازش به گوش میرسه. نگاهت رو بالا میآری و با خنده جواب میدی: لوسه ولی حق داره. بالاخره گربهست!
تهیونگ یه نگاه به گربه میندازه که حالا با اشتیاق صورتش رو نزدیک ظرف غذا کرده. لبخند کجی میزنه و میگه: راستش... بعضی وقتا بهش حسودی میکنم." بعد با دستش موهات رو کنار میزنه و خیلی آروم، انگار که یه راز بزرگ رو میخواد بگه، اضافه میکنه: تو بیشتر حواست به اینه تا من!
تو اول یه خنده کوچیک میکنی و بعد با شیطنت بهش زل میزنی: تهیونگ، مگه میشه به گربه حسودی کنی؟
تهیونگ کمی شونههاشو بالا میندازه، دستشو زیر چونهش میذاره و با قیافهای که انگار داره فکر میکنه، زمزمه میکنه: چرا که نه؟ این کوچولو همیشه کنارته، همیشه هم خودشو بهت میمالونه! خب حسودی میکنم دیگه...
بعد با انگشتش به گربه اشاره میکنه، مثل این که بخواد برای حرفاش شاهد بیاره.
تو با یه لحن نرم شروع میکنی. گربه رو نوازش میکنی، ولی نگاهت روی تهیونگه. "تو که همیشه کنارمی. حتی وقتی گربه نیست، باز تو هستی... ضمن اینکه این فقط ی پیشی کوچولوعه... تو دوست پسرمی!
تهیونگ یه خنده گوگولی میکنه، اونقدر گرم و دلنشین که حس میکنی هوا یه ذره گرمتر شده. بعد سرش رو خم میکنه، موهات رو بوسهای کوتاه میکنه و میگه: خب، پس بهتره به این کوچولو بفهمونم که تو مال منی!
گربه میوی کوتاهی میکنه و نگاهش رو بین تو و تهیونگ میچرخونه، انگار که داره حرفاش رو میفهمه. تو دوباره میخندی و میگی: به نظر میآد گربهم قبول کرد، حالا راضی شدی آقای کیم؟
تهیونگ کمی مکث میکنه و با صدای آروم جواب میده: آره ولی خب، ولی فکر میکنم باز هم کمی حسودی کنم... به هر چیزی که این قدر راحت به تو نزدیک میشه!
دستتو روی دستش گذاشتی: جناب کیم... تو همیشه برای من خاصی... انقدر حسود نباش!
تهیونگ خندهی کوچیکی میکنه، دستش رو روی دست تو فشار میده و نگاهش رو از گربه برمیداره و به تو میدوزونه : باشه، ولی اگه این گربه دوباره جای منو بگیره، حق دارم حسودی کنم!
نور آخر غروب توی حیاط کمکم محو میشه، گربهی کوچولو ظرف غذای خالیش رو کنار میذاره و خودش رو روی زمین پهن میکنه، انگار که از همهچیز راضی باشه. تهیونگ نگاهش رو از گربه به تو میبره و با لبخندی شیطون میگه: خب، کوچولو، حالا که غذات تموم شد، بهتره بفهمی من هنوز اولویتم!
تو خندهات رو نمیتونی کنترل کنی. تهیونگ با یه نگاه مهربون و پر از شیطنت اضافه میکنه: حالا این گربه هم میتونه ببینه که تو برای همیشه مال منی:)))
اینو خیلییی وقت پیش نوشتم و الان فقط ی کوچولو آخراشو تغییر دادم...
وقتی رفتم کاور دوپارتی نامجونو پیدا کنم این عکسو دیدم و گفتم اینو هم پستش کنمم
ببخشید اگه بد شدههههه همینجوری بداهه نوشتمشش
دوستون دارم:))))
شبتون بخیررررر:)))
- ۱۴.۹k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط