p
p3
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
" همون لحظه که صندلیام رو عقب کشیدم، انگشتام روی دستهاش سر خوردن، حرکت آروم اما کاملاً حسابشده، بدون هیچ عجلهای. نگاهم یه دور کوتاه توی اتاق چرخید، اما ذهنم فقط روی یه نفر قفل بود.
یه نفس عمیق کشیدم، دستمو بالا آوردم، کتمو مرتب کردم، ولی راستش.. فقط یه بهونه بود تا یه نگاه دیگه بندازم بهش، به اون اخمای جدی که حالا یهکم نرمتر شده بودن.
بعد بدون هیچ معطلی، با لحن محکم اما بیحوصلهای که نشون میداد دیگه وقت این جلسه تموم شده، نگاهم رو مستقیم سمت آقای کانگ چرخوندم و صاف و بیرحمانه اعلام کردم: جلسه تمومه. بحث بیپایان شما هیچ نتیجهای نداره. ما تصمیم خودمون رو گرفتیم، اسناد بررسی میشه، و نتیجه اعلام میشه. بیشتر از این وقت تلف کردن فقط خستهکنندهست!
توی سکوت کوتاهی که بعد از حرفم توی اتاق افتاد، یه نیشخند ریز گوشهی لبم جا خوش کرد. بلند شدم، کتمو مرتب کردم، بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم...از همون کسی که تمام این مدت مرکز توجه من بود.
دستمو گذاشتم روی دستگیرهی در، یه لحظه مکث کردم، یه نگاه گذرا اما عمیق سمتش انداختم، بعد بدون هیچ حرف اضافهای، دستم به سمتش کشیده شد، انگشتام دور مچش حلقه شد، محکم اما آروم، یهجوری که راه فراری براش نذارم.
بدون هیچ مکثی، همراه خودم بیرون بردمش"
'لحن سردش فضای جلسه رو هم سرد کرد..چنگش روی دستم محکم بود و راهی برای فرار نزاشت برای من..آروم از روی صندلی بلند میشم و با حضار داخل جلسه خداحافظی میکنم...قدم هام رو برمیدارم و مطیعانه از جلسه خارج میشم.. به محض بیرون رفتن از جلسه انگار اکسیژن توی گلوم حلقه زد.. هنوز دستم رو محکم گرفته بود و صدای کفش های گرون قیمتش روی سرامیک های زمین شنیده میشد... موهای کوتاهم با هر قدم حرکت میکردم و جلوی چشمام رو میگرفت...خیلی تند راه میرفت و من رسما در حال دویدن پشت سرش بودم... نفس هام تند تر شد و قدم هام رو تیز در برداشتم تا باهاش هم قدم بشم'
حرکات و حرفای ا.ت به قلم نیلا با علامت '
حرکات و حرفای نامی به قلم ویولت با علامت "
" همون لحظه که صندلیام رو عقب کشیدم، انگشتام روی دستهاش سر خوردن، حرکت آروم اما کاملاً حسابشده، بدون هیچ عجلهای. نگاهم یه دور کوتاه توی اتاق چرخید، اما ذهنم فقط روی یه نفر قفل بود.
یه نفس عمیق کشیدم، دستمو بالا آوردم، کتمو مرتب کردم، ولی راستش.. فقط یه بهونه بود تا یه نگاه دیگه بندازم بهش، به اون اخمای جدی که حالا یهکم نرمتر شده بودن.
بعد بدون هیچ معطلی، با لحن محکم اما بیحوصلهای که نشون میداد دیگه وقت این جلسه تموم شده، نگاهم رو مستقیم سمت آقای کانگ چرخوندم و صاف و بیرحمانه اعلام کردم: جلسه تمومه. بحث بیپایان شما هیچ نتیجهای نداره. ما تصمیم خودمون رو گرفتیم، اسناد بررسی میشه، و نتیجه اعلام میشه. بیشتر از این وقت تلف کردن فقط خستهکنندهست!
توی سکوت کوتاهی که بعد از حرفم توی اتاق افتاد، یه نیشخند ریز گوشهی لبم جا خوش کرد. بلند شدم، کتمو مرتب کردم، بدون اینکه نگاهمو ازش بگیرم...از همون کسی که تمام این مدت مرکز توجه من بود.
دستمو گذاشتم روی دستگیرهی در، یه لحظه مکث کردم، یه نگاه گذرا اما عمیق سمتش انداختم، بعد بدون هیچ حرف اضافهای، دستم به سمتش کشیده شد، انگشتام دور مچش حلقه شد، محکم اما آروم، یهجوری که راه فراری براش نذارم.
بدون هیچ مکثی، همراه خودم بیرون بردمش"
'لحن سردش فضای جلسه رو هم سرد کرد..چنگش روی دستم محکم بود و راهی برای فرار نزاشت برای من..آروم از روی صندلی بلند میشم و با حضار داخل جلسه خداحافظی میکنم...قدم هام رو برمیدارم و مطیعانه از جلسه خارج میشم.. به محض بیرون رفتن از جلسه انگار اکسیژن توی گلوم حلقه زد.. هنوز دستم رو محکم گرفته بود و صدای کفش های گرون قیمتش روی سرامیک های زمین شنیده میشد... موهای کوتاهم با هر قدم حرکت میکردم و جلوی چشمام رو میگرفت...خیلی تند راه میرفت و من رسما در حال دویدن پشت سرش بودم... نفس هام تند تر شد و قدم هام رو تیز در برداشتم تا باهاش هم قدم بشم'
- ۸.۳k
- ۱۵ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط