چند پارتی پارت
چند پارتی پارت۳
وقتی سر بچتون دعوا میکنید
ببخشید دیر گذاشتم بریم شروع کنیم
ا.ت ویو
ا.ت: هق حتما جونگکوک هق منو دوست نداره هق
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در اتاقم باز شد
جونگکوک ویو
داشتم با بورا کارتون میدیدم که به فکرم زد از ا.ت جداشم البته الکی میخوام اذیتش کنم بعد عذرخواهی میکنم رفتم در اتاق باز کردم
ا.ت ویو
جونگکوک اومد تو
ا.ت : چرا در نمی زنی
جونگکوک : مثل اینکه اتاق مشترک
جونگکوک: ا.ت بیا جداشیم من دیگه دوست ندارم
ا.ت : هق چی میدونستم هق حدس زده بودم هق
بدو بدو وسایلم جم کردم سوییچ ماشینم گرفتم رفتم بیرون
جونگکوک ویو
تارفتم حرف بزنم رفت نزاشت معذرت خواهی کنم امیدوارم بلایی سر خودش نیاره
ا.ت ویو
رفتم بیرون همینطور داشتم میروندم قطره های چشمم نمیزاشت جلوم رو ببینم زدم کنار داشتم همینطور گریه می کردم نفهمیدم ساعت رفت ۵ساعت ونیم بیرونم
کوک ویو
الان چند ساعت ا.ت رفته بیرون ساعت ۳رفته الان ساعت ۸نیم شب دلم شور میزنه نباید اون حرف و میزدم تصمیم گرفتم برم دنبالش یادم افتاد بورا رو چیکار کنم تصمیم گرفتم با خودم ببرمش سوییچ رو گرفتم راه افتادم
خیلی نگران بودم بورا هم لج کرده بود گریه میکرد داشتم میرفتم چشمم خورد به یه ماشین مثل ماشین ا.ت بود نه مال خودش بود
رفتم جلو دیدم بزور ا.ت دیدم چون شیشه دودی بود دیدم داره گریه میکنه زدم به شیشه سرشو از رو فرمون برداشت شیشه رو داد پایین
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی ( با صدای ضعیف)
کوک : ا.ت تو حالت خوبه ؟( نگران )
که دیدم یهو بیهوش شد
ا.ت ویو
داشتم گریه میکردم بدنم داغ بود حال نداشتم یهو دیدم یکی زد به شیشه دیدم کوک تعجب کردم شیشه رو دادم پایین گفتم اینجا چیکار میکنی صدام بزور میومد کوک گفت حالت خوبه که یهو احساس خستگی کردم چشمام داشت بسته میشد صدای کوک شنیدم که داشت نگرانی اسممو صدا میزد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی
&آشا&
منتظر باشین امشب میخوام پارت بعد هم بزارم
وقتی سر بچتون دعوا میکنید
ببخشید دیر گذاشتم بریم شروع کنیم
ا.ت ویو
ا.ت: هق حتما جونگکوک هق منو دوست نداره هق
داشتم با خودم حرف میزدم که یهو در اتاقم باز شد
جونگکوک ویو
داشتم با بورا کارتون میدیدم که به فکرم زد از ا.ت جداشم البته الکی میخوام اذیتش کنم بعد عذرخواهی میکنم رفتم در اتاق باز کردم
ا.ت ویو
جونگکوک اومد تو
ا.ت : چرا در نمی زنی
جونگکوک : مثل اینکه اتاق مشترک
جونگکوک: ا.ت بیا جداشیم من دیگه دوست ندارم
ا.ت : هق چی میدونستم هق حدس زده بودم هق
بدو بدو وسایلم جم کردم سوییچ ماشینم گرفتم رفتم بیرون
جونگکوک ویو
تارفتم حرف بزنم رفت نزاشت معذرت خواهی کنم امیدوارم بلایی سر خودش نیاره
ا.ت ویو
رفتم بیرون همینطور داشتم میروندم قطره های چشمم نمیزاشت جلوم رو ببینم زدم کنار داشتم همینطور گریه می کردم نفهمیدم ساعت رفت ۵ساعت ونیم بیرونم
کوک ویو
الان چند ساعت ا.ت رفته بیرون ساعت ۳رفته الان ساعت ۸نیم شب دلم شور میزنه نباید اون حرف و میزدم تصمیم گرفتم برم دنبالش یادم افتاد بورا رو چیکار کنم تصمیم گرفتم با خودم ببرمش سوییچ رو گرفتم راه افتادم
خیلی نگران بودم بورا هم لج کرده بود گریه میکرد داشتم میرفتم چشمم خورد به یه ماشین مثل ماشین ا.ت بود نه مال خودش بود
رفتم جلو دیدم بزور ا.ت دیدم چون شیشه دودی بود دیدم داره گریه میکنه زدم به شیشه سرشو از رو فرمون برداشت شیشه رو داد پایین
ا.ت: تو اینجا چیکار میکنی ( با صدای ضعیف)
کوک : ا.ت تو حالت خوبه ؟( نگران )
که دیدم یهو بیهوش شد
ا.ت ویو
داشتم گریه میکردم بدنم داغ بود حال نداشتم یهو دیدم یکی زد به شیشه دیدم کوک تعجب کردم شیشه رو دادم پایین گفتم اینجا چیکار میکنی صدام بزور میومد کوک گفت حالت خوبه که یهو احساس خستگی کردم چشمام داشت بسته میشد صدای کوک شنیدم که داشت نگرانی اسممو صدا میزد دیگه هیچی نفهمیدم و سیاهی
&آشا&
منتظر باشین امشب میخوام پارت بعد هم بزارم
- ۱۱.۶k
- ۰۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط