خون آشام عزیز (51)
تهیونگ تو اتاق درحال درس خوندن بود جیمین میگفت اون برا درس خوندن نیاز به فضای آروم و خالی داره. ساعت 8 شب شد دیگه داشت گشنم میشد. خودم دست به کار شد به آشپزی کردن. تهیونگ از اتاقش با قیافه داغون اومد بیرون..
جونگکوک : بلاخره تموم شد.
تهیونگ : تموم؟.. هنوز نصف کتاب مونده.. (گریه های الکی..)
جونگکوک : اشکال نداره.. بیا بشین.. غذا پختم بخور جون بگیر..
تهیونگ : اوووو هنوز نیومده داری آشپزی میکنی؟ ممنون.. اووممم چه خوشمزست ممنون..
جونگکوک : خودم گشنم بود درست کردم مگر الان باید غذا آماده میخوردی..
تهیونگ: ایش.. روانی..
جونگکوک : بخور حرف نزن..
بعد از شام تهیونگ قانونای خودشو گفت..
تهیونگ : ببین زندگی اینجا کلی قانون داره دیگه خونه ی خودت نیست که راحت رو کاناپه لم بدی زندگیتو کنی..بزار قانونامو بهت بگم.. قانون شماره ی یک.. به هیچ وجه جلوی صاحب خونه آفتابی نشو..قانون شماره ی دو وقت شناس باش...
جونگکوک : وقت شناس..؟
تهیونگ : یعنی صبح ها زود بلند میشی و باهم میریم مدرسه..
جونگکوک : من مدرسه نمیام..
تهیونگ : نه تنها مدرسه کلا تو همه چی وقت شناس باش..
جونگکوک : خب قانون بعدی؟..
تهیونگ : قانون شماره 3 وقتی خونه تنهایی در خونه رو به هیچ وجه باز نکن من خودم کلید دارم. قانون شماره 4 موقع ای که من دارم درس میخونم مزاحمم نشو.قانون شماره 5 جوری رفتار نکن که بقیه اشتباه برداشت کنن..
جونگکوک : مگه من چطوری رفتار میکنم؟..
تهیونگ : محظ اعتیاد گفتم.. قانون شماره 6 وظایفی که بهت میدم رو درست انجام بده..
جونگکوک : وظایف؟..
تهیونگ : این چند وقت که اینجا زندگی میکنی این خونه مال هر دو مون هست پس مجبوریم کارا رو تقسیم کنیم. خب روزای زوج ظرف شستن پختن غذا و تمیز کاری خونه بر اهده ی منه.. و روزای فرد وظیفه توعه.. جمعه ها هم استراحتیم یعنی آزادیم.
اما چون 4 روز دیگه امتحان نهایی دارم مجبورم درس بخونم و تو جای من کارای خونه رو میکنی.. فهمیدی؟
جونگکوک : مجبور نیستم این کارو کنم..
تهیونگ : با این کار یه لطف بزرگ در حقم میکنی..
جونگکوک : باشه.. ولی تو هم جبران میکنی..
تهیونگ : باشه چیکار کنم برات..
جونگکوک : یکی از آرزو هامو بر آورده کن..
تهیونگ : قبوله..
جونگکوک : خوبه..
تهیونگ :من خستم میرم بخوابم..
جونگکوک : راستی...جای من کجاست..
تهیونگ : پایین تختم برات رختخواب پهن میکنم..
جونگکوک : باشه..
بعدش رفتم مسواک زدم و صورتمو شستم. بعدش رفتم بخوابم تهیونگ هم از بس خسته بود خوابش برده بود. تو خوابم جذابیت خودشو داشت یه لبخند ریز اومد روی لبم. سریع خودمو جمعو جور کردم و خوابیدم..
جونگکوک : بلاخره تموم شد.
تهیونگ : تموم؟.. هنوز نصف کتاب مونده.. (گریه های الکی..)
جونگکوک : اشکال نداره.. بیا بشین.. غذا پختم بخور جون بگیر..
تهیونگ : اوووو هنوز نیومده داری آشپزی میکنی؟ ممنون.. اووممم چه خوشمزست ممنون..
جونگکوک : خودم گشنم بود درست کردم مگر الان باید غذا آماده میخوردی..
تهیونگ: ایش.. روانی..
جونگکوک : بخور حرف نزن..
بعد از شام تهیونگ قانونای خودشو گفت..
تهیونگ : ببین زندگی اینجا کلی قانون داره دیگه خونه ی خودت نیست که راحت رو کاناپه لم بدی زندگیتو کنی..بزار قانونامو بهت بگم.. قانون شماره ی یک.. به هیچ وجه جلوی صاحب خونه آفتابی نشو..قانون شماره ی دو وقت شناس باش...
جونگکوک : وقت شناس..؟
تهیونگ : یعنی صبح ها زود بلند میشی و باهم میریم مدرسه..
جونگکوک : من مدرسه نمیام..
تهیونگ : نه تنها مدرسه کلا تو همه چی وقت شناس باش..
جونگکوک : خب قانون بعدی؟..
تهیونگ : قانون شماره 3 وقتی خونه تنهایی در خونه رو به هیچ وجه باز نکن من خودم کلید دارم. قانون شماره 4 موقع ای که من دارم درس میخونم مزاحمم نشو.قانون شماره 5 جوری رفتار نکن که بقیه اشتباه برداشت کنن..
جونگکوک : مگه من چطوری رفتار میکنم؟..
تهیونگ : محظ اعتیاد گفتم.. قانون شماره 6 وظایفی که بهت میدم رو درست انجام بده..
جونگکوک : وظایف؟..
تهیونگ : این چند وقت که اینجا زندگی میکنی این خونه مال هر دو مون هست پس مجبوریم کارا رو تقسیم کنیم. خب روزای زوج ظرف شستن پختن غذا و تمیز کاری خونه بر اهده ی منه.. و روزای فرد وظیفه توعه.. جمعه ها هم استراحتیم یعنی آزادیم.
اما چون 4 روز دیگه امتحان نهایی دارم مجبورم درس بخونم و تو جای من کارای خونه رو میکنی.. فهمیدی؟
جونگکوک : مجبور نیستم این کارو کنم..
تهیونگ : با این کار یه لطف بزرگ در حقم میکنی..
جونگکوک : باشه.. ولی تو هم جبران میکنی..
تهیونگ : باشه چیکار کنم برات..
جونگکوک : یکی از آرزو هامو بر آورده کن..
تهیونگ : قبوله..
جونگکوک : خوبه..
تهیونگ :من خستم میرم بخوابم..
جونگکوک : راستی...جای من کجاست..
تهیونگ : پایین تختم برات رختخواب پهن میکنم..
جونگکوک : باشه..
بعدش رفتم مسواک زدم و صورتمو شستم. بعدش رفتم بخوابم تهیونگ هم از بس خسته بود خوابش برده بود. تو خوابم جذابیت خودشو داشت یه لبخند ریز اومد روی لبم. سریع خودمو جمعو جور کردم و خوابیدم..
- ۶.۹k
- ۱۱ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط