یهو زنگ در خورد
یهو زنگ در خورد
همه رفتن پایین تا ببینن کیه که با کسی که دیدن چشماشون چهار تا شد...اون تهیونگ بود
ا.ت:این اینجا چه گوهی میخوره
جیمین:این کیه دیگه
یونهی:استاد کیم یا همون دوس پسر ا.ت
جیمین:ولی خدایی جون چه کراشه
سونگ وان محکم پای جیمین رو لگد میکنه و با حالت قهر میره تو اتاقش جیمین برای منت کسی دنبالش میره
جیمین:عزیزم منظورم این نبوددد
یونهی و ا.ت سریع میرن پیش تهیونگ و میبینن مامان ا.ت با تهیونگ گرم گرفته
ا.ت دنبال بهونه بود تا مامانش رو از تهیونگ دور کنه
ا.ت:مامان الان غذات میسوزهههه
م.ا:نترس خاله بالا سرشه
ا.ت:نه نه خاله ی وقت حواسش پرت میسه غذا به فنا میرههههه
م.ا:ععع دخترم این چه وضع حرف زدن جلوی مدیرته
ا.ت:مامان جان شما برو به غذات برس من از تهی...چیز یعنی اقای کیم پذیرایی میکنم
م.ا:باشه پس من رفتم با اجازه اقای کیم
تهیونگ لبخندی زد
ا.ت:اره اره برو
وقتی مامان ا.ت رفت ا.ت به سمت تهیونگ رفت
ا.ت:تو اینجا چه غلتی میکنی
ته:فردا قراره بابام هم باهام بیاد برای همین نمیتونستم لباس هات رو صب بهت بدم الان برات اوردم
تهیونگ با لبخندی که بر لب داشت لب ا.ت رو بوس کرد
یونهی:به به(خنده)
ا.تموهای یونهی رو کشید که یونهی فرار کرد وقتی ا.ت خواست بیوفته دنبال یونهی تهیونگ کمرش رو از پشت گرفت و سرش رو کرد تو گردن ا.ت نفس هاش باعث میشد ا.ت قل قلکش بیاد
ا.ت:نکن(خنده از سر قلقلک)
تهیونگ وقتی فهمید ا.ت قلقلکی سرش رو بیشتر فرو کرد تو گردن ا.ت و با دماغش ا.ت رو قلقلک میداد
ا.ت:(خنده)
تهیونگ محکم تر کمر ا.ت رو گرفت و لباش رو روی گردن ا.ت فشار داد
این زوج دوست داشتنی خبر نداشتن که تمام این مدت پدر ا.ت و شوهر خاله ی ا.ت از سر کار برگشته بودن و داشتن به اونا نگاه میکردن و میخندیدن
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت و برد داخل حال به تهیونگ گفت بشینه و رفت براش کلی خراکی و میوه اورد تا مامانش شک نکنه
بابا ها جوری که انگار هیچی ندیدن وارد خونه شدن و سلام دادن بعد رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن همون لحظه جیمین و سونگ وان اومدن پایین و...
حمایت=ذوق🦦
همه رفتن پایین تا ببینن کیه که با کسی که دیدن چشماشون چهار تا شد...اون تهیونگ بود
ا.ت:این اینجا چه گوهی میخوره
جیمین:این کیه دیگه
یونهی:استاد کیم یا همون دوس پسر ا.ت
جیمین:ولی خدایی جون چه کراشه
سونگ وان محکم پای جیمین رو لگد میکنه و با حالت قهر میره تو اتاقش جیمین برای منت کسی دنبالش میره
جیمین:عزیزم منظورم این نبوددد
یونهی و ا.ت سریع میرن پیش تهیونگ و میبینن مامان ا.ت با تهیونگ گرم گرفته
ا.ت دنبال بهونه بود تا مامانش رو از تهیونگ دور کنه
ا.ت:مامان الان غذات میسوزهههه
م.ا:نترس خاله بالا سرشه
ا.ت:نه نه خاله ی وقت حواسش پرت میسه غذا به فنا میرههههه
م.ا:ععع دخترم این چه وضع حرف زدن جلوی مدیرته
ا.ت:مامان جان شما برو به غذات برس من از تهی...چیز یعنی اقای کیم پذیرایی میکنم
م.ا:باشه پس من رفتم با اجازه اقای کیم
تهیونگ لبخندی زد
ا.ت:اره اره برو
وقتی مامان ا.ت رفت ا.ت به سمت تهیونگ رفت
ا.ت:تو اینجا چه غلتی میکنی
ته:فردا قراره بابام هم باهام بیاد برای همین نمیتونستم لباس هات رو صب بهت بدم الان برات اوردم
تهیونگ با لبخندی که بر لب داشت لب ا.ت رو بوس کرد
یونهی:به به(خنده)
ا.تموهای یونهی رو کشید که یونهی فرار کرد وقتی ا.ت خواست بیوفته دنبال یونهی تهیونگ کمرش رو از پشت گرفت و سرش رو کرد تو گردن ا.ت نفس هاش باعث میشد ا.ت قل قلکش بیاد
ا.ت:نکن(خنده از سر قلقلک)
تهیونگ وقتی فهمید ا.ت قلقلکی سرش رو بیشتر فرو کرد تو گردن ا.ت و با دماغش ا.ت رو قلقلک میداد
ا.ت:(خنده)
تهیونگ محکم تر کمر ا.ت رو گرفت و لباش رو روی گردن ا.ت فشار داد
این زوج دوست داشتنی خبر نداشتن که تمام این مدت پدر ا.ت و شوهر خاله ی ا.ت از سر کار برگشته بودن و داشتن به اونا نگاه میکردن و میخندیدن
ا.ت دست تهیونگ رو گرفت و برد داخل حال به تهیونگ گفت بشینه و رفت براش کلی خراکی و میوه اورد تا مامانش شک نکنه
بابا ها جوری که انگار هیچی ندیدن وارد خونه شدن و سلام دادن بعد رفتن تا لباس هاشون رو عوض کنن همون لحظه جیمین و سونگ وان اومدن پایین و...
حمایت=ذوق🦦
۹.۳k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.