جیمین امد سمتم و کمرم رو محکم گرفت
جیمین امد سمتم و کمرم رو محکم گرفت
ا.ت:چیکار میکنی ولم کنن
جیمین:تو با جونگکوک دیشب رابطه داشتی
ا.ت:چرا همش اینو میپرسی
جیمین:جوابم رو بده
ا.ت:بزار بشینم بهت میگم
جیمین ا.ت رو مشینه رو پاهاش
جیمین:خوب بگو
ا.ت:خوب دیشب کوک خوابش نمی برد پیش تو چون خروپف میکردی امد پیش من بخوابه خوابمون نمیبرد فیلم نگاه کردیم ولی بعدش خواستم برام گوشی رو بزنم شارژ یهو افتادم روی کوک و منو بوسید چنددقیقه وبهش گفتم تممومش کن تمومش کرد همین
جیمین:واقعن
ا.ت :اره
ا.ت از روی پای جیمین پا میشه که یهو کوک با حوله میاد
کوک:داشتین چی میگفتین
جیمین:داشتم به ا.ت میگفتم بره اماده بشه
کوک:تا الان اماده نشدی.... بچه ها میشه برین بیرون م یخوام لبایم رو عوض کنم منو جیمین رفتیم بیرون و درو بستیم
جیمین:به کوک چیزی نمی گمی
ا.ت:باشه
جیمین:برو تو اتاقم واسه ت لباس گداشتم اماده شو
ا.ت:باشه
رفتم تو اتاقش آماده شدم
نباید بزارم ا.ت و کوک باهم وارد رابطه بشن همین الانشم خیلی عصبی شدم اههه ا.ت امد بیرو لباسش خیلی بهش میومد کوک هم امد
کوک:من میرم ماشین روشن کنم شماهام بیایین
جیمین:باشه
منم خواستم برم که یهو ا.ت یغمو گرفت
ا.ت:برای چی همش میپرسی که من با کوک رابطه داشتم یانه اصن واسه چی منو نشندی رو پات
جیمین:چیه خوشت نیومده
ا.ت:جوابم رو بدهه
جیمین:یعنی یادنیست چند سال پیش چه اتفاقی افتاد (پوز خند )
فلش بک چند سال پیش
امروز قرار بود مامان بزرگ کوک از امریکا بیاد حتمن کوک خیلی خوشحال من میرم استقبالش و باهاش میرم خونه کوک رفتم فرودگاه و بردمش خونه ای کوک همینطور که انتظار داشتم کوک خیلی ذوق کرده بود عذا خوردبم و همه رفتیم تو اتاق هامون من وقتی داشتم میرفتم تو اتاقم دیدم یه خدمتکار داره یه غذای رو میبره تو اتاق مادربزرگ بیخالش شدم رفتم خوابیدم که صدای گریه میومد رفتم دیدم که مادر بزرگ رو پرستارا دارن میبرن کوک هم داشت گریه میکرد
جیمین:چی شده
کوک:مادر بزرگ رو یکی مسموم کرده
یهو دیدم همون خدمتکار هم یه گوشه وایساده و خیلی تعجب کرده وقتی منو دید سریع رفت منم رفتم دنبالش رفت تو اتاقش تا خواست در رو ببنده سریع گرفتم و درو باز کردم
جیمین:تو اسمت چیه
ا.ت:ا.ت
جیمین شونه های ا.ت رو میگیره
جیمین:تو مادر بزرگ رو مسموم کردییی
ا.ت:.....
جیمین:جوابم رو بده
ا.ت:ا..ره
جیمین:چی ولی چرا
ا.ت:من تو آشپزخونه بودم مادر بزرگ گشنه ش شده بود واسه شغدا درست کردم که یهو ینفر دم دهنم رو گرفت گفتش این پودر رو بریزم تو غذا من نمیدونستم اون پودر چیه بهش گفتم نه و چاقو رو بهم نشون داد و گفت اگه اینکارو نکنم مامانمو میکشه(با گریه )
جیمین:چی
ا.ت:لطفا به ارباب چیزی نگین
جیمین میره بیرون و فردا صبح به ا.ت میگه که بیاد تو اتاقش
ا.ت:بله چیکارم داشتین
جیمین:.....
ا.ت:لطفا به ارباب چیزی نگین هرکاری بخواین می کنم
جیمین:هرکاری بخوام
ا.ت:اره
جیمین:تو زندگی ینفر رو ازش گرفتی و همینطوری شادی کوک رو که واسه اولین بار دیده بودم انقدر خوشحال بود پس هیچ وقت نباید ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدی و وایه همیشه یه خدمتکار باقی میمونی فهمیدی
ا.ت:....باشههه
پایان :فلش بک
جیمین:یاد امد چه قول و قراری داشتیم الان داری با کوک رابطه داریی
ا.ت:ببخشید من یادم افتاد ولی قول میدم دیگه به کوک نزدیک نشم
جیمین:واقعن
ا.ت: اره واقعن..........
ا.ت:چیکار میکنی ولم کنن
جیمین:تو با جونگکوک دیشب رابطه داشتی
ا.ت:چرا همش اینو میپرسی
جیمین:جوابم رو بده
ا.ت:بزار بشینم بهت میگم
جیمین ا.ت رو مشینه رو پاهاش
جیمین:خوب بگو
ا.ت:خوب دیشب کوک خوابش نمی برد پیش تو چون خروپف میکردی امد پیش من بخوابه خوابمون نمیبرد فیلم نگاه کردیم ولی بعدش خواستم برام گوشی رو بزنم شارژ یهو افتادم روی کوک و منو بوسید چنددقیقه وبهش گفتم تممومش کن تمومش کرد همین
جیمین:واقعن
ا.ت :اره
ا.ت از روی پای جیمین پا میشه که یهو کوک با حوله میاد
کوک:داشتین چی میگفتین
جیمین:داشتم به ا.ت میگفتم بره اماده بشه
کوک:تا الان اماده نشدی.... بچه ها میشه برین بیرون م یخوام لبایم رو عوض کنم منو جیمین رفتیم بیرون و درو بستیم
جیمین:به کوک چیزی نمی گمی
ا.ت:باشه
جیمین:برو تو اتاقم واسه ت لباس گداشتم اماده شو
ا.ت:باشه
رفتم تو اتاقش آماده شدم
نباید بزارم ا.ت و کوک باهم وارد رابطه بشن همین الانشم خیلی عصبی شدم اههه ا.ت امد بیرو لباسش خیلی بهش میومد کوک هم امد
کوک:من میرم ماشین روشن کنم شماهام بیایین
جیمین:باشه
منم خواستم برم که یهو ا.ت یغمو گرفت
ا.ت:برای چی همش میپرسی که من با کوک رابطه داشتم یانه اصن واسه چی منو نشندی رو پات
جیمین:چیه خوشت نیومده
ا.ت:جوابم رو بدهه
جیمین:یعنی یادنیست چند سال پیش چه اتفاقی افتاد (پوز خند )
فلش بک چند سال پیش
امروز قرار بود مامان بزرگ کوک از امریکا بیاد حتمن کوک خیلی خوشحال من میرم استقبالش و باهاش میرم خونه کوک رفتم فرودگاه و بردمش خونه ای کوک همینطور که انتظار داشتم کوک خیلی ذوق کرده بود عذا خوردبم و همه رفتیم تو اتاق هامون من وقتی داشتم میرفتم تو اتاقم دیدم یه خدمتکار داره یه غذای رو میبره تو اتاق مادربزرگ بیخالش شدم رفتم خوابیدم که صدای گریه میومد رفتم دیدم که مادر بزرگ رو پرستارا دارن میبرن کوک هم داشت گریه میکرد
جیمین:چی شده
کوک:مادر بزرگ رو یکی مسموم کرده
یهو دیدم همون خدمتکار هم یه گوشه وایساده و خیلی تعجب کرده وقتی منو دید سریع رفت منم رفتم دنبالش رفت تو اتاقش تا خواست در رو ببنده سریع گرفتم و درو باز کردم
جیمین:تو اسمت چیه
ا.ت:ا.ت
جیمین شونه های ا.ت رو میگیره
جیمین:تو مادر بزرگ رو مسموم کردییی
ا.ت:.....
جیمین:جوابم رو بده
ا.ت:ا..ره
جیمین:چی ولی چرا
ا.ت:من تو آشپزخونه بودم مادر بزرگ گشنه ش شده بود واسه شغدا درست کردم که یهو ینفر دم دهنم رو گرفت گفتش این پودر رو بریزم تو غذا من نمیدونستم اون پودر چیه بهش گفتم نه و چاقو رو بهم نشون داد و گفت اگه اینکارو نکنم مامانمو میکشه(با گریه )
جیمین:چی
ا.ت:لطفا به ارباب چیزی نگین
جیمین میره بیرون و فردا صبح به ا.ت میگه که بیاد تو اتاقش
ا.ت:بله چیکارم داشتین
جیمین:.....
ا.ت:لطفا به ارباب چیزی نگین هرکاری بخواین می کنم
جیمین:هرکاری بخوام
ا.ت:اره
جیمین:تو زندگی ینفر رو ازش گرفتی و همینطوری شادی کوک رو که واسه اولین بار دیده بودم انقدر خوشحال بود پس هیچ وقت نباید ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدی و وایه همیشه یه خدمتکار باقی میمونی فهمیدی
ا.ت:....باشههه
پایان :فلش بک
جیمین:یاد امد چه قول و قراری داشتیم الان داری با کوک رابطه داریی
ا.ت:ببخشید من یادم افتاد ولی قول میدم دیگه به کوک نزدیک نشم
جیمین:واقعن
ا.ت: اره واقعن..........
۵.۵k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.