دریایی عشق پارت ۹
دریایی عشق پارت ۹
پارت اخر
ویو ته
ساعت ۳ بود رزی خواب بود داشتم به این فکر میکردم که چرا رزی گفت که اون کار رو انجام یعنی میخواد از اون انتقام بگیره نمیدونم گرفتم خوابیدم
پرش به صبح
+سلام ته ته خودم
_سلام بیبی گرل
+اوکیم فقط سرم درد میکنه
_میخوای بریم دکتر
+نه بابا قرص میخورم خوب میشم
رزی داشت از پله ها میومد پایین یهو رو پله قش کرد با گریه رفتم سمتشو گفتم
رزی ..حق ..من ...... قر...بونت برم... پاشو حق ..، حق
براید استایل بغلش کردم و بردمش دکتر و رفتم بیرون
نشستم بعد از ۵ مین دکتر اومد
و گفت همراه کیم رزی کیه
ته گفت من دکتر گفت آقا بهتون تبریک میگم خانوم شما
۳ هفته ای میشه که بارداره
از خوشحالی فریاد بلندی زدم که دکتر گفت آقا اینجا بیمارستانه ببخشید ی گفتم و رفتم پیش رزی بیدار شده بود و اشگ میریخت بغلش کردم و با هم خوشحالی کردیم
نه ماه بعد
ویو رزی
فروردین ماه بود برم دقیقا قرار بود ساعت ۳ ظهر قرار بود بچه من و تهیونگ یونا به دنیا بیاد ساعت ۱ بود رفتم یه
دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون یه لباس بلند صورتی ساطن پوشیدم با یه کتونی سفید بعد رفتم ساک یونا
آماده کردم منو تهیونگ اتاق یونا رو به شکل خیلی کیوتی در آوردیم حالا ساعت ۱ونیم بود ته اومد دنبالم با هم چند
تا بوسه رفتیم و همو جلو بیمارستان بغل کردیم من رفتم تو بعد از ۵ دقیقه اسم من صدا کرد من رفتم تو ......
بعد از ۳ سال
یونا ۳ ساله و تهیونگ ومن زندگی خیلی خیلی خوبی داشتیم
دوستان اگر خاتون اومد رمان جدید برای کوک بزارم
پارت اخر
ویو ته
ساعت ۳ بود رزی خواب بود داشتم به این فکر میکردم که چرا رزی گفت که اون کار رو انجام یعنی میخواد از اون انتقام بگیره نمیدونم گرفتم خوابیدم
پرش به صبح
+سلام ته ته خودم
_سلام بیبی گرل
+اوکیم فقط سرم درد میکنه
_میخوای بریم دکتر
+نه بابا قرص میخورم خوب میشم
رزی داشت از پله ها میومد پایین یهو رو پله قش کرد با گریه رفتم سمتشو گفتم
رزی ..حق ..من ...... قر...بونت برم... پاشو حق ..، حق
براید استایل بغلش کردم و بردمش دکتر و رفتم بیرون
نشستم بعد از ۵ مین دکتر اومد
و گفت همراه کیم رزی کیه
ته گفت من دکتر گفت آقا بهتون تبریک میگم خانوم شما
۳ هفته ای میشه که بارداره
از خوشحالی فریاد بلندی زدم که دکتر گفت آقا اینجا بیمارستانه ببخشید ی گفتم و رفتم پیش رزی بیدار شده بود و اشگ میریخت بغلش کردم و با هم خوشحالی کردیم
نه ماه بعد
ویو رزی
فروردین ماه بود برم دقیقا قرار بود ساعت ۳ ظهر قرار بود بچه من و تهیونگ یونا به دنیا بیاد ساعت ۱ بود رفتم یه
دوش ۵ مینی گرفتم و اومدم بیرون یه لباس بلند صورتی ساطن پوشیدم با یه کتونی سفید بعد رفتم ساک یونا
آماده کردم منو تهیونگ اتاق یونا رو به شکل خیلی کیوتی در آوردیم حالا ساعت ۱ونیم بود ته اومد دنبالم با هم چند
تا بوسه رفتیم و همو جلو بیمارستان بغل کردیم من رفتم تو بعد از ۵ دقیقه اسم من صدا کرد من رفتم تو ......
بعد از ۳ سال
یونا ۳ ساله و تهیونگ ومن زندگی خیلی خیلی خوبی داشتیم
دوستان اگر خاتون اومد رمان جدید برای کوک بزارم
۴.۲k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.