مفقود کردهام خودم را

.
مفقود کرده‌ام خودم را
طوری که سایه‌ام هم مرا نمی‌شناسد

دیگر
نه دست‌هایم بر پوستی سفر می‌کند
نه پاهایم در خاطره‌ای قدم می‌زند

تنها نبودنت را نفس می‌کشم
مثل باد
که در گوشه‌ای از خیابان به خواب می‌رود
و در گوشه‌ای از بیابان
بیدار می‌شود...
دیدگاه ها (۰)

بیاتا خاک ٫ دراین مزرعه پاکدر این خاکبه جز عشقبه جز مهرهیچ ت...

ای سرزمین دوردست، آیا عشق من در نامه‌ها گم شد؟!— محمود درويش

🏠در خیالات مبهمم بودمیک نفر داشت چای دم می کردعاشق چای بود ...

زندگی برای این که یک بار دوستت داشته باشم ، خیلی کوتاه‌ست,قو...

مشتی خاکمسبک و آزاد و بی تعلقنامی ندارم و کسی مرانمی شناسدبا...

روش من..

چپتر ۱۴ _ تولد سایه، مرگ نورداخل محفظه شیشه ای.نفس های بریده...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط