از پس ندیدن های تو بر نیامدم

از پس ندیدن های تو بر نیامدم
تا آغاز ندیدنت
پایان زندگی ام باشد
رها شدم میان تنهایی ام

زخم هایت
در رگ هایم که جاری شد
استخوان هایم را سوزاند
و پیکرام را به زوال کشید
آسمان غرید
زمین لرزید
و من!!
تمام شدم..
دیدگاه ها (۸)

‍ نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ❤ خدای خوبم🙏 به حق این ش...

رهبرم آقای مناگر از سرهایمان کوهها سازنداگر از...

دلواپسِ غربتِ من نباش در این دیارپنجره هاعادتِ دیرینه‌‌ای دا...

سخت دلتنگم...نه دلتنگ دستانت و نه دلتنگ آغوشتتنها دلتنگ همان...

کفرآمیز اسیر در تئاتر خونمن هرگز نمیخوابمچرا که هربار پلک بر...

در پایان....P.4صدای فریاد و شلیک‌ از طرف دیگر اتاق بلند شد. ...

"پاکسازی نفرین"هانول دستانش را روی سینه ی میهو گذاشت. نور خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط