زیر حرفم زدی
☆زیر حرفم زدی☆
پارت: ۳
☆چرا... چرا(داد)
☆چرا روی خط قرمزای من پا میزاری نمیدونی بدم میاد نمیدونم زود جوش میزنم هاااا(از خشم نفس نفس میزنه)
_ولی... من... فقط
☆نمیدونی تو فقط مال منی و هیچ کس حق نداره حتی یه زره هم نگات کنه میفهمییی(داد)
و بعد با دادش دستشو روی فرمون ماشین کوبید ترس کل بدنمو فرا گرفته بود که الان توی خونه قراره
چه بلایی سرم بیاد که یهو ماشین وایساد و این از رسیدن به خونمون خبر میداد
جیمین یهو از ماشین زد بیرون و من رو هم کشید بیرون و به داخل خونه برد و منو برد داخل اتاق
و با شدت زیادی روی تخت کوبوند لرزش زیادی داشتم ولی برخلاف انتظارم
رفت سمت کمدام و لباسای بازم رو دراورد و از حرص یکی یکیشون رو پاره میکرد
و پرت میکرد اینور و اونور و من فقط روی تخت نشسته بودم و از ترس فقط میلرزیدم
و فقط توی ذهنم به خودم فوش میدادم که چرا اینقد احمق بودم و این کار ریسکی و مسخره رو کردم
که بعد از اینکه حرصشو روی لباسام خالی کرد و کامل پاره پوره شون کرد برگشت سمتم
چشماش قرمز بود و این کاملا ترسناکش میکرد خدا خدا میکردم که بلایی به سرم نیاد
با خشم اروم اروم قدم برداشت سمتم و کراواتشو اروم اروم میاورد پایین و کامل از گردنش جدا کرد
و تا موقعی که رسید به تختم اروم اروم داشت روم خم میشد تا جایی که روم خیمه بزنه
روی تخت دراز کشیده بودم و اون روم خیمه زده بود و با خشم توی چشمام خیره شده بود
مردمکای چشمام ازترس میلرزیدن و اینو از چهرم و چشمام فهمیده بود پس اومد جلو تر تا جایی که
توی یک میلی متری صورتم ایستاد نفساش روی صورتم خالی میشد که یهو بدون اطلاع
لباشو روی لبام کوبوند
ادامه دارد....
پارت: ۳
☆چرا... چرا(داد)
☆چرا روی خط قرمزای من پا میزاری نمیدونی بدم میاد نمیدونم زود جوش میزنم هاااا(از خشم نفس نفس میزنه)
_ولی... من... فقط
☆نمیدونی تو فقط مال منی و هیچ کس حق نداره حتی یه زره هم نگات کنه میفهمییی(داد)
و بعد با دادش دستشو روی فرمون ماشین کوبید ترس کل بدنمو فرا گرفته بود که الان توی خونه قراره
چه بلایی سرم بیاد که یهو ماشین وایساد و این از رسیدن به خونمون خبر میداد
جیمین یهو از ماشین زد بیرون و من رو هم کشید بیرون و به داخل خونه برد و منو برد داخل اتاق
و با شدت زیادی روی تخت کوبوند لرزش زیادی داشتم ولی برخلاف انتظارم
رفت سمت کمدام و لباسای بازم رو دراورد و از حرص یکی یکیشون رو پاره میکرد
و پرت میکرد اینور و اونور و من فقط روی تخت نشسته بودم و از ترس فقط میلرزیدم
و فقط توی ذهنم به خودم فوش میدادم که چرا اینقد احمق بودم و این کار ریسکی و مسخره رو کردم
که بعد از اینکه حرصشو روی لباسام خالی کرد و کامل پاره پوره شون کرد برگشت سمتم
چشماش قرمز بود و این کاملا ترسناکش میکرد خدا خدا میکردم که بلایی به سرم نیاد
با خشم اروم اروم قدم برداشت سمتم و کراواتشو اروم اروم میاورد پایین و کامل از گردنش جدا کرد
و تا موقعی که رسید به تختم اروم اروم داشت روم خم میشد تا جایی که روم خیمه بزنه
روی تخت دراز کشیده بودم و اون روم خیمه زده بود و با خشم توی چشمام خیره شده بود
مردمکای چشمام ازترس میلرزیدن و اینو از چهرم و چشمام فهمیده بود پس اومد جلو تر تا جایی که
توی یک میلی متری صورتم ایستاد نفساش روی صورتم خالی میشد که یهو بدون اطلاع
لباشو روی لبام کوبوند
ادامه دارد....
- ۹.۶k
- ۳۰ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط