نه سراغی نه سلامیخبری می خواهم

نه سراغی ، نه سلامی...خبری می خواهم
قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛
جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است
رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم

بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم
تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی
پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم
دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم
بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم .....
دیدگاه ها (۵)

آن کس که شتاب دارد ، عاشق نیست ، تشنه ای ست که معشوق را چشمه...

براے من ڪہ دلگیرمچہ اندوہ آورے اے عـــــشقفراز تلخ فریا...

‌تو مرا آزردیکه خودم کوچ کنم از شهرتتو خیالت راحتمی روم از ق...

عاشق که شدی قرار را می فهمیحال بد انتظار را می فهمیوقتی که ت...

من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیستجز این دو سه تا شعر که گفتم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط