لجباز جذاب120
لجباز_جذاب120
با جونگ کوک توی پاساژ لباسا رو نگاه مبکردیم.. هیچ ستی وجود نداشت.. مثل اصکلا میرفتیم تو. دوباره برمیگشتیم و هی و هی...
_هنوز پیدا نکردی..؟
+نمیبینی به هرکی میگیم.. جوابی جز نه تحویلت نمیدن..
_خب ست بر ندار..
+نمیشه بیبیه من..
_بیا اینجا فکر کنم یکی دیدم..
+جدی کجا؟
دستمو گرفت رفتیم تو..
+وای اینجا منبعشههه.. وووییی..
فروشنده: خوش اومدین..
+خیلی ممنون بهترین مغازه دنیارو داری..
_خب دیگه..
+باشه بیا اینو بگیر اینم بگیر... اینم.. اینم..
_یکی یکی ات.. همرو باهم نمیشه پوشید..
+اینا پسرونشه اینا هم دخترونشه.. واااای اونجاروووو..
_چیشد باز؟
مستقیمم رو که نگا کردم یه عالمه لباسای نوزاد و بچه گونه داشت اونم ست..
+اصلا اوففف..
_ما که نمیدونم این وروجک دختره یا پسر..
+عیب نداره که ستش رو میگیریم هر کدوم بود همونو تنش میکنیم.. قشنگ نیست؟
_فقط یک ست بردار..
+باش..
_اینارو چیکار کنم؟
+بپوش..
_اول انتخاب کن..
+این.. این خیلی نازهه..
_اینم قشنگه..
+اونا صورتیه این بهتره..
_خب قراره دخترمون ابی بپوشه؟
+اره.... چی؟ دختر؟ عزیزم شاید پسر شد..
_ما چیزی نمیدونم ات..
+اوفف.. باشه نمیگیریم.. خوب شد؟
_بردارشون.. 😂
+باشه..
چند دقیقه بعد..
_ات تموم نشد؟
+الان میپوشم دیگه صبر کن..
_اوفف..
+تموم..
درو باز کردم و نشونش دادم..
_ببین یکم احساس میکنم شورتکش زیادی کوتاهه..
+نه خوبه که..
_اونایه قبلی بیشتر بهت میومد..
+ولی من احساس میکنم این بیشتر بهم میاد.. واای نگا چی کیوت شدم..
_نه قشنگ نیستن..
+چون مال تو نداره نباید بگی منم دریارم..
_نه ات اصرار نکن...
+اخه این خیلی خوبه..
_درش بیار..
+اینو میخری جونگ کوک.. فهمیدی..
_باش.. درش بیار..
+اوک..
لباسامو پوشیدم و لباسایی که برداشته بودم رو اوردم بیرون..
فروشنده: خیلی خوش سلیقه این..
+اره میدونم.. این لباسای بچمون رو بزار توی یک نایلون دیگه...
_اره جدا بزار..
فروشنده: چشم حتما..
چند دقیقه بعد..
+خیلی خوب بود..
_کجا بریم؟
+بریم خونه خسته شدم.. پاهام دارن از درد میمیرمن..
_میخوای بغلت کنم؟
+تو خودتم خسته شدی.. بریم..
یک ساعت بعد (😂 چیکار کنم خب)
رسیدیم خونه و منم با لباسایی که خریده بودیم رفتم تو اتاق و جونگ کوک هم دنبالم اومد..
+لباسات رو اینجا در نیار..
_کمدم اینجاست..
+خب من نمیتونم..
_نمیتونی چی؟
+نگا نکنم.. باید وقتی دارم لباسامو عوض میکنم همه جارو ببینم..
_خب ببین..
+تو رو هم ببینم؟
_اره..
+نه ولش.. تموم شد صدام کن..
از اتاق اومدم بیرون و رو مبل لم داده بودم...
+اوفف.. ذهن منحرف..
_بیا برو خانوم منحرف تموم شد.. 😂
+منحرف نبودم تو منو منحرف کردی..اقای......
_اقای چی؟
+تحریک کننده😂
_اووو
+شوخی کردم.. ولش
رفتم تو اتاق و لباسام رو در اوردم و لباس خوابم رو پوشیدم..
+وویی.. تواین راحتم..
خیلی خب.. تموم شد..
رفتم و خودمو پرت کردم روتخت..
+اخیش....... بیب کجایی؟(با داد)
_اینجام.. چیشده
+اها.. هیچی.. بیا بخوابیم..
_باشه..
اومد روی تخت و باهم خوابیدیم و منو توی بغلش گرفته بود..
+بازم تو... بازم من.. بازم عشق
_همینطوره..
+اوهوم.....
یادم افتاد که تو بغلشم..دوباره منحرف شدم..+ازم فاصله بگیر..
_وا چرا؟
+منحرف میشم.. برو اون ور تر بالشت بزار وسطمون..
_ات خوب نیستیا..
+میدونم..
_فکرتو شست و شو بده خوب نیست..
+بالشت بزار..
_من نمیتونم میخوام بغلت کنم..
+خب منن نمیتونم میخوام ازم دور تر باشی.. اه.. چرا اینجا فقط یک تخت دارههه.. ؟
_چون فقط منو توییم..
+برا همین میگم..
_مثل بقیه روزا بخواب..
+سعیمو میکنم................. نههههه.. نمبشه دارم دیوونه میشم.. میرم رو کاناپه اونجا بهتره..
_بخواب..
+جدی میگم جونگ کوک..
_منم ادمم هااا..
+منم ادمم..
_اما مثل ادم نمیخوابی..
+عیب نداره رو مو نیکنم اون طرف.. اینحوری بهتره..
_اوک..
برگشتم و به پنجره زل زدم و دوباره منحرف تر از قبل شدم و جونگ کوک از پشت بغلم کردو منم ناخود اگاه جییغ زد..
+وااااای..
_چته دیونه ترسیدم..
+اصلا من نمیخوابم..... ببین تو داری منحرف ترم میکنی.. پاشو برو یه جا دیگه بخواب... بغل تعطیل نزدیک شدنم تعطیل..
_ات دیوونم نکن...
+خب میترسم..
_اوفف.. بیا اصلا من میرم..
+نه بمون.. خودم میرم..
_نه تو همینجا بخواب
با جونگ کوک توی پاساژ لباسا رو نگاه مبکردیم.. هیچ ستی وجود نداشت.. مثل اصکلا میرفتیم تو. دوباره برمیگشتیم و هی و هی...
_هنوز پیدا نکردی..؟
+نمیبینی به هرکی میگیم.. جوابی جز نه تحویلت نمیدن..
_خب ست بر ندار..
+نمیشه بیبیه من..
_بیا اینجا فکر کنم یکی دیدم..
+جدی کجا؟
دستمو گرفت رفتیم تو..
+وای اینجا منبعشههه.. وووییی..
فروشنده: خوش اومدین..
+خیلی ممنون بهترین مغازه دنیارو داری..
_خب دیگه..
+باشه بیا اینو بگیر اینم بگیر... اینم.. اینم..
_یکی یکی ات.. همرو باهم نمیشه پوشید..
+اینا پسرونشه اینا هم دخترونشه.. واااای اونجاروووو..
_چیشد باز؟
مستقیمم رو که نگا کردم یه عالمه لباسای نوزاد و بچه گونه داشت اونم ست..
+اصلا اوففف..
_ما که نمیدونم این وروجک دختره یا پسر..
+عیب نداره که ستش رو میگیریم هر کدوم بود همونو تنش میکنیم.. قشنگ نیست؟
_فقط یک ست بردار..
+باش..
_اینارو چیکار کنم؟
+بپوش..
_اول انتخاب کن..
+این.. این خیلی نازهه..
_اینم قشنگه..
+اونا صورتیه این بهتره..
_خب قراره دخترمون ابی بپوشه؟
+اره.... چی؟ دختر؟ عزیزم شاید پسر شد..
_ما چیزی نمیدونم ات..
+اوفف.. باشه نمیگیریم.. خوب شد؟
_بردارشون.. 😂
+باشه..
چند دقیقه بعد..
_ات تموم نشد؟
+الان میپوشم دیگه صبر کن..
_اوفف..
+تموم..
درو باز کردم و نشونش دادم..
_ببین یکم احساس میکنم شورتکش زیادی کوتاهه..
+نه خوبه که..
_اونایه قبلی بیشتر بهت میومد..
+ولی من احساس میکنم این بیشتر بهم میاد.. واای نگا چی کیوت شدم..
_نه قشنگ نیستن..
+چون مال تو نداره نباید بگی منم دریارم..
_نه ات اصرار نکن...
+اخه این خیلی خوبه..
_درش بیار..
+اینو میخری جونگ کوک.. فهمیدی..
_باش.. درش بیار..
+اوک..
لباسامو پوشیدم و لباسایی که برداشته بودم رو اوردم بیرون..
فروشنده: خیلی خوش سلیقه این..
+اره میدونم.. این لباسای بچمون رو بزار توی یک نایلون دیگه...
_اره جدا بزار..
فروشنده: چشم حتما..
چند دقیقه بعد..
+خیلی خوب بود..
_کجا بریم؟
+بریم خونه خسته شدم.. پاهام دارن از درد میمیرمن..
_میخوای بغلت کنم؟
+تو خودتم خسته شدی.. بریم..
یک ساعت بعد (😂 چیکار کنم خب)
رسیدیم خونه و منم با لباسایی که خریده بودیم رفتم تو اتاق و جونگ کوک هم دنبالم اومد..
+لباسات رو اینجا در نیار..
_کمدم اینجاست..
+خب من نمیتونم..
_نمیتونی چی؟
+نگا نکنم.. باید وقتی دارم لباسامو عوض میکنم همه جارو ببینم..
_خب ببین..
+تو رو هم ببینم؟
_اره..
+نه ولش.. تموم شد صدام کن..
از اتاق اومدم بیرون و رو مبل لم داده بودم...
+اوفف.. ذهن منحرف..
_بیا برو خانوم منحرف تموم شد.. 😂
+منحرف نبودم تو منو منحرف کردی..اقای......
_اقای چی؟
+تحریک کننده😂
_اووو
+شوخی کردم.. ولش
رفتم تو اتاق و لباسام رو در اوردم و لباس خوابم رو پوشیدم..
+وویی.. تواین راحتم..
خیلی خب.. تموم شد..
رفتم و خودمو پرت کردم روتخت..
+اخیش....... بیب کجایی؟(با داد)
_اینجام.. چیشده
+اها.. هیچی.. بیا بخوابیم..
_باشه..
اومد روی تخت و باهم خوابیدیم و منو توی بغلش گرفته بود..
+بازم تو... بازم من.. بازم عشق
_همینطوره..
+اوهوم.....
یادم افتاد که تو بغلشم..دوباره منحرف شدم..+ازم فاصله بگیر..
_وا چرا؟
+منحرف میشم.. برو اون ور تر بالشت بزار وسطمون..
_ات خوب نیستیا..
+میدونم..
_فکرتو شست و شو بده خوب نیست..
+بالشت بزار..
_من نمیتونم میخوام بغلت کنم..
+خب منن نمیتونم میخوام ازم دور تر باشی.. اه.. چرا اینجا فقط یک تخت دارههه.. ؟
_چون فقط منو توییم..
+برا همین میگم..
_مثل بقیه روزا بخواب..
+سعیمو میکنم................. نههههه.. نمبشه دارم دیوونه میشم.. میرم رو کاناپه اونجا بهتره..
_بخواب..
+جدی میگم جونگ کوک..
_منم ادمم هااا..
+منم ادمم..
_اما مثل ادم نمیخوابی..
+عیب نداره رو مو نیکنم اون طرف.. اینحوری بهتره..
_اوک..
برگشتم و به پنجره زل زدم و دوباره منحرف تر از قبل شدم و جونگ کوک از پشت بغلم کردو منم ناخود اگاه جییغ زد..
+وااااای..
_چته دیونه ترسیدم..
+اصلا من نمیخوابم..... ببین تو داری منحرف ترم میکنی.. پاشو برو یه جا دیگه بخواب... بغل تعطیل نزدیک شدنم تعطیل..
_ات دیوونم نکن...
+خب میترسم..
_اوفف.. بیا اصلا من میرم..
+نه بمون.. خودم میرم..
_نه تو همینجا بخواب
۱۱.۷k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.