پارت 8
پارت 8
ا/ت:باشه میخونم واست
کوک:میشه الان بخونی؟
ا/ت:باشه
صدای ا/ت بهشتی بود خیلی خوب بود همونجور که سرم رو پای ا/ت بود خوابم برد
°ا/ت°
لالاییم تموم شد
ا/ت:جونگ کوک چطو....
دیدم خوابیده
دلم نیومد بیدارش کنم پس همونجور نشستم
که یهو در باز شد و جیمین اومد تو
تا دید که جونگ کوک رو پام خوابیده عصبانی شد محکم در و بست و رفت
باید این اتفاقو مدیون جونگ کوک باشم اگه نبود معلوم نبود چه بلایی سرم بیاره
انقدر فکر کردم که چشمام گرم شد و خوابیدم
*فردا صبح جیمین*
دیشب با دیدن ا/ت و کوک خیلی عصبانی شدم
یجورایی حسودی کردم اما به کی؟
به کوک؟
اهههههه دیگه مغزم به جایی قد نمیده
از رو تخت بلند شدم رفتم حموم،مسواک زدمو لباسامو عوض کردم رفتم سر میز صبحانه نشستم کوک و جین هم نشسته بودن
جیمین:رو پای ا/ت خوب خوابیدی(رو به کوک)
کوک:اره و اینو فهمیدم که از تو مهربون تره(با کنایه)
جیمین:خوبه چه ترکیب جالبی بشیم ماااا
خشن و مهربون مکمل هم هستن
کوک:ولی من نمیزارمبا ا/ت ازدواج کنی تو لیاقتشو نداری
°جین°
واییییی کوک گند زدی
جیمین:چی گفتی؟
کوک:گفتم که تو لیاقت ا/تو نَ .دا. ری(بخش بخش گفت)
جیمین گلوی کوک رو گرفت و تا میتونست فشار داد
صورت کوک مثل لبو کبود شده بود
باید یه کاری میکردم پس داد زدم و گفتم :بس کنیددددددد
از سنتون خجالت بکشید
خیر سرتون رفیقین نه رقیب
سر یه دختر دارین اینکارا رو میکنید ؟
رفتم تو زیر زمین و ا/ت و برداشتم و به خونه خودم بردمش و ........
ا/ت:باشه میخونم واست
کوک:میشه الان بخونی؟
ا/ت:باشه
صدای ا/ت بهشتی بود خیلی خوب بود همونجور که سرم رو پای ا/ت بود خوابم برد
°ا/ت°
لالاییم تموم شد
ا/ت:جونگ کوک چطو....
دیدم خوابیده
دلم نیومد بیدارش کنم پس همونجور نشستم
که یهو در باز شد و جیمین اومد تو
تا دید که جونگ کوک رو پام خوابیده عصبانی شد محکم در و بست و رفت
باید این اتفاقو مدیون جونگ کوک باشم اگه نبود معلوم نبود چه بلایی سرم بیاره
انقدر فکر کردم که چشمام گرم شد و خوابیدم
*فردا صبح جیمین*
دیشب با دیدن ا/ت و کوک خیلی عصبانی شدم
یجورایی حسودی کردم اما به کی؟
به کوک؟
اهههههه دیگه مغزم به جایی قد نمیده
از رو تخت بلند شدم رفتم حموم،مسواک زدمو لباسامو عوض کردم رفتم سر میز صبحانه نشستم کوک و جین هم نشسته بودن
جیمین:رو پای ا/ت خوب خوابیدی(رو به کوک)
کوک:اره و اینو فهمیدم که از تو مهربون تره(با کنایه)
جیمین:خوبه چه ترکیب جالبی بشیم ماااا
خشن و مهربون مکمل هم هستن
کوک:ولی من نمیزارمبا ا/ت ازدواج کنی تو لیاقتشو نداری
°جین°
واییییی کوک گند زدی
جیمین:چی گفتی؟
کوک:گفتم که تو لیاقت ا/تو نَ .دا. ری(بخش بخش گفت)
جیمین گلوی کوک رو گرفت و تا میتونست فشار داد
صورت کوک مثل لبو کبود شده بود
باید یه کاری میکردم پس داد زدم و گفتم :بس کنیددددددد
از سنتون خجالت بکشید
خیر سرتون رفیقین نه رقیب
سر یه دختر دارین اینکارا رو میکنید ؟
رفتم تو زیر زمین و ا/ت و برداشتم و به خونه خودم بردمش و ........
۱۱.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.