چقدر سخته بدون تو
چقدر سخته بدون تو
«چندپارتی»
p: 3اخر
*ویو ا.ت*
بعد کلی بحث تمومش کردیم رفتیم شام خوردیم که تهیونگ گفت بریم موتور سواری رفتم لباسامو عوض کردم و گفتم
+مسابقه بدیم؟
_من که پایم ولی به گرد پامم نمیرسی
ا.ت: سریع حرکت کردیم تهبونگ امد کنارم خواستم ترمز بگیرم ولی نشد فهمیدم ترمز بریده که یهو یه ماشین سنگین رو دیدم داد زدم
+تهیونگ بهم یه قولی بده
_چه قولی
+بگو قول میدم
_قول میدم
+بدون من بازم خوشحال باشی
تهیونگ: ا.ت همینو گفت که ماشین بهش زد رفتم صورت خونیشو تو دستم گرفتم و گفتم
_هی ا.ت اصلا شوخی خوبی نیست (بغض)
_بلند شو..... من نمیتونم (ترکیدن بغض)
_ا.ت لطفا این مسخره بازی رو تموم کن بلند شو (گریه شدید)
*3ماه بعد*
تهیونگ: داشتم با ا.ت حرف میزدم الان زیر خاک بود دلم برای بغلش قهر کردناش لباش برای همیچیزش تنگ شده بود یه دختری کوچولو امد سمتم
&سلام
_سلام
&چرا شما گریه میکنین
_کسی که عاشقشم رو از دست دادم... مامان بابات
&مردن... اونا مردن منم بچه ای پروشگاهم
_میخای دختر من بشی؟
&اهوم....
تهیونگ: ا.ت همیشه بچه دوست داشت رفتم پروشگاه به سرپرستیش گرفتم اسمش ایلی بود خیلی کیوت بود و فقط 5سالش بود خیلی زود بزرگ شده بود
*10سال بعد*
"مسترکیم ایلی برا 8تمین بار امده دفتر
_خب
" دفعه بعد اخراجش میکنم
_منم این مدرسه رو از رو زمین محو میکنم
"ولی
تهیونگ: بدو اینکه بزارم خرفشو بزنه دست ایلی رو گرفتم رفتم سوار ماشین گفتم
_چرا دعوا کردنو تموم نمیکنی
&تقصیر دختر بود.... اپا تو منو باور نمیکنی
_باورت میکنم ولی برای خودت بده... قول بده
&باش قول میدم
ایلی: با بابا رفتیم سر قبر اوما با اینکه ندیده بودمش ولی حس خوبی بهش داشتم یکم اونجا موندیم رفتم سوار ماشین که اپا گوشیشو پیش قبر اوما جا گذاشت داشتم رفتنشو میدیدم که یهو ماشین زد بهش نفسم بند امد
«نیم ساعت بعد»
=خانم باید بریم دیروقته
&بدون اپا نمیریم
=متاسفم
&(یفشو میگره) اون نمرده اون فقط حالش بد شد پس زر نزن(داد)
*5سال بعد*
ایلی: رفتم پیش قبر اپا و اوما پیش هم بودنن بلخره اپا بعد از 10سال تونست پیش عشقش باشه خب همه میراث اپا بهم رسید مجبور بودم مافیا بشم و با گریه گفتم
&دیدی.... اپا... بلخره... تونستی بری پیشش ... ولی من چی....
&ای کاش... منم با خودت... میبردی... ولی بازم... ازت ممنونم... که... کاری کردم حس نکنم.... دختر خودت نیستم
*پایان😭🤧🤧*
«چندپارتی»
p: 3اخر
*ویو ا.ت*
بعد کلی بحث تمومش کردیم رفتیم شام خوردیم که تهیونگ گفت بریم موتور سواری رفتم لباسامو عوض کردم و گفتم
+مسابقه بدیم؟
_من که پایم ولی به گرد پامم نمیرسی
ا.ت: سریع حرکت کردیم تهبونگ امد کنارم خواستم ترمز بگیرم ولی نشد فهمیدم ترمز بریده که یهو یه ماشین سنگین رو دیدم داد زدم
+تهیونگ بهم یه قولی بده
_چه قولی
+بگو قول میدم
_قول میدم
+بدون من بازم خوشحال باشی
تهیونگ: ا.ت همینو گفت که ماشین بهش زد رفتم صورت خونیشو تو دستم گرفتم و گفتم
_هی ا.ت اصلا شوخی خوبی نیست (بغض)
_بلند شو..... من نمیتونم (ترکیدن بغض)
_ا.ت لطفا این مسخره بازی رو تموم کن بلند شو (گریه شدید)
*3ماه بعد*
تهیونگ: داشتم با ا.ت حرف میزدم الان زیر خاک بود دلم برای بغلش قهر کردناش لباش برای همیچیزش تنگ شده بود یه دختری کوچولو امد سمتم
&سلام
_سلام
&چرا شما گریه میکنین
_کسی که عاشقشم رو از دست دادم... مامان بابات
&مردن... اونا مردن منم بچه ای پروشگاهم
_میخای دختر من بشی؟
&اهوم....
تهیونگ: ا.ت همیشه بچه دوست داشت رفتم پروشگاه به سرپرستیش گرفتم اسمش ایلی بود خیلی کیوت بود و فقط 5سالش بود خیلی زود بزرگ شده بود
*10سال بعد*
"مسترکیم ایلی برا 8تمین بار امده دفتر
_خب
" دفعه بعد اخراجش میکنم
_منم این مدرسه رو از رو زمین محو میکنم
"ولی
تهیونگ: بدو اینکه بزارم خرفشو بزنه دست ایلی رو گرفتم رفتم سوار ماشین گفتم
_چرا دعوا کردنو تموم نمیکنی
&تقصیر دختر بود.... اپا تو منو باور نمیکنی
_باورت میکنم ولی برای خودت بده... قول بده
&باش قول میدم
ایلی: با بابا رفتیم سر قبر اوما با اینکه ندیده بودمش ولی حس خوبی بهش داشتم یکم اونجا موندیم رفتم سوار ماشین که اپا گوشیشو پیش قبر اوما جا گذاشت داشتم رفتنشو میدیدم که یهو ماشین زد بهش نفسم بند امد
«نیم ساعت بعد»
=خانم باید بریم دیروقته
&بدون اپا نمیریم
=متاسفم
&(یفشو میگره) اون نمرده اون فقط حالش بد شد پس زر نزن(داد)
*5سال بعد*
ایلی: رفتم پیش قبر اپا و اوما پیش هم بودنن بلخره اپا بعد از 10سال تونست پیش عشقش باشه خب همه میراث اپا بهم رسید مجبور بودم مافیا بشم و با گریه گفتم
&دیدی.... اپا... بلخره... تونستی بری پیشش ... ولی من چی....
&ای کاش... منم با خودت... میبردی... ولی بازم... ازت ممنونم... که... کاری کردم حس نکنم.... دختر خودت نیستم
*پایان😭🤧🤧*
۸.۸k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.