سناریو گربه وحشی من
باجی:چیفیو خواهر خوشکلی داریا
از زبان راوی:
باجی بعد از این حرفش یک نیشخند زد و روبه چیفیو کرد ا/ت هم حسابی سرخ شده بود و دوباره پشت داداشش قایم شد
باجی:راستی چیفیو مدرسه دیر میشه ها
چیفیو:اوه راست میگی ا/ت بیا بریم دیر شد
ا/ت:باشه
از زبان راوی:
هر سه باهم به سمت مدرسه راه افتادند و تو راه مدرسه صورت ا/ت کامل سرخ بود
اندر ذهن ا/ت
وای خدایا چرا از وقتی این پسررو دیدم مدام صورتم سرخه و قلبم تند تند میزنه نکنه نه بابا کراش کوجا بود😅😅
از زبان راوی:
باجی و چیفیو و ا/ت به مدرسه رسیدند
(نکته اینجا ا/ت۱۵سالشه باجی و چیفیو ۱۷ سالشونه واسه همین کلاساشون جداست)
همه رفتن سر کلاس های خود ا/تم رفت سر کلاس خودش ا/ت اومد روی نیمکت نشست که ناگهان....
ببخشید اگه بد شد😢
از زبان راوی:
باجی بعد از این حرفش یک نیشخند زد و روبه چیفیو کرد ا/ت هم حسابی سرخ شده بود و دوباره پشت داداشش قایم شد
باجی:راستی چیفیو مدرسه دیر میشه ها
چیفیو:اوه راست میگی ا/ت بیا بریم دیر شد
ا/ت:باشه
از زبان راوی:
هر سه باهم به سمت مدرسه راه افتادند و تو راه مدرسه صورت ا/ت کامل سرخ بود
اندر ذهن ا/ت
وای خدایا چرا از وقتی این پسررو دیدم مدام صورتم سرخه و قلبم تند تند میزنه نکنه نه بابا کراش کوجا بود😅😅
از زبان راوی:
باجی و چیفیو و ا/ت به مدرسه رسیدند
(نکته اینجا ا/ت۱۵سالشه باجی و چیفیو ۱۷ سالشونه واسه همین کلاساشون جداست)
همه رفتن سر کلاس های خود ا/تم رفت سر کلاس خودش ا/ت اومد روی نیمکت نشست که ناگهان....
ببخشید اگه بد شد😢
- ۳.۵k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط