پارت۵
پارت۵
جیمین: قبل از این حرفا باید فکرشو میکردی
لبخند زدن و بعد دست همو گرفتن و رفتن کلی عکس باهم گرفتن و ناهار رو
بیرون خوردن و یکم لباس خریدن
ساعت۵برگشتن خونه
لباساشون رو عوض کردن
ا. ت: خیلی خسته شدم
جیمین: ببخشید نباید انقدر خستت میکردم
ا. ت: نه این شیرین ترین خستگیه که تا حالا تجربه کردم
جیمین: واقعا
ا. ت: اوهوممم
جیمین: نظرت چیه فیلم ترسناک ببینیم
ا. ت: باشه اما اگه ترسیدم و بغلت کردم نگی چرا؟
جیمین: من از خدامه
ا. ت: باشه تو فیلم و انتخاب کن و منم پاپ کرن درست میکنم
جیمین: باشه ترسناک ترین فیلم و انتخاب میکنم و که همش تو بغلم باشی
ا. ت: ای سو استفاده گر
جیمین: 😂
( همینطورم شد ا. ت از بغل جیمین تکون نیمخورد)
ا. ت: وای بلخره تموم ش.....
جیمین خوابش برده
ا. ت تو ذهنش: من داشتم سکته میکردم اونوقت جیمین خوابش برده 😅
ا. ت: جیمین و بغل کرد و برد بالا
گذاشت رو تخت خواست بره که پایین و جمع کنه که جیمین لباسشو میگیره و نمیزارع بره
ا. ت میره برق و خاموش میکنه و جیمین و بغل میکنه و میخوابه
صبح ا. ت بلند میشه و لباس هاشو عوض میکنه میبینه جیمین هنوز خوابه
ا.ت میاد تو گوش جیمین زمزمه میکنه و میگه ا. ت: اوپا صبح شده بلند شو
جیمین یکم وول میخوره
ا. ت: اوپاااااا بلند شو
جیمین توجهی نمیکنه
ا. ت: خیلی خب خودت خواستی
ا. ت شروع میکنه به قلقلک دادن جیمین میدونه خیلی قلقلکیه
جیمین بلند شد و شروع کرد به خندیدن
جیمین: نکن بلند شدم نکن (باخنده)
نور چشمای جیمین و اذیت میکرد
اما بعد از چند دقیقه چشماش به نور عادت کرد
وقتی چشماش و باز کرد دید که ا. ت داره قلقلکش میده یهو دست ا. ت رو کنار زد و انداختش رو تخت و روش خیمه زد
جیمین: یادته بهت گفته بودم که یه تنبیه برات در نظر دارم الان وقتشه
ا. ت: از دست جیمین فرار کردم باسرعت رفتم پایین دیدم جیمین داد زد
جیمین: نمیتونی از دستم فرار کنی
ا. ت: رفتم پایین تو آشپزخونه که یه چیزایی حاضرم که دیدم جیمین از پشت اومد و بغلم کرد
جیمین: خوب به تنبیهت اضافه شد
ا. ت: خندید و چیزی نگفت
جیمین: بزار بعد صبحونه کارت دارم
ورفت نشست سر میز
غذا و رو اوردم و خوردیم بعد صبحونه گفتم شاید جیمین یادش رفته
اما تا خواستم برم بشینم منو انداخت رو کاناپه و روم خیمه زد و........................
ا. ت: بلخره کار خودتو کردی
جیمین: اره نکنه بازم میخوای
ا. ت: نه
جیمین: شب هم همین رواله
فک نکن چون دوشب بغلم کردی و خوابیدی از این به بعد همینطوریه
جیمین: قبل از این حرفا باید فکرشو میکردی
لبخند زدن و بعد دست همو گرفتن و رفتن کلی عکس باهم گرفتن و ناهار رو
بیرون خوردن و یکم لباس خریدن
ساعت۵برگشتن خونه
لباساشون رو عوض کردن
ا. ت: خیلی خسته شدم
جیمین: ببخشید نباید انقدر خستت میکردم
ا. ت: نه این شیرین ترین خستگیه که تا حالا تجربه کردم
جیمین: واقعا
ا. ت: اوهوممم
جیمین: نظرت چیه فیلم ترسناک ببینیم
ا. ت: باشه اما اگه ترسیدم و بغلت کردم نگی چرا؟
جیمین: من از خدامه
ا. ت: باشه تو فیلم و انتخاب کن و منم پاپ کرن درست میکنم
جیمین: باشه ترسناک ترین فیلم و انتخاب میکنم و که همش تو بغلم باشی
ا. ت: ای سو استفاده گر
جیمین: 😂
( همینطورم شد ا. ت از بغل جیمین تکون نیمخورد)
ا. ت: وای بلخره تموم ش.....
جیمین خوابش برده
ا. ت تو ذهنش: من داشتم سکته میکردم اونوقت جیمین خوابش برده 😅
ا. ت: جیمین و بغل کرد و برد بالا
گذاشت رو تخت خواست بره که پایین و جمع کنه که جیمین لباسشو میگیره و نمیزارع بره
ا. ت میره برق و خاموش میکنه و جیمین و بغل میکنه و میخوابه
صبح ا. ت بلند میشه و لباس هاشو عوض میکنه میبینه جیمین هنوز خوابه
ا.ت میاد تو گوش جیمین زمزمه میکنه و میگه ا. ت: اوپا صبح شده بلند شو
جیمین یکم وول میخوره
ا. ت: اوپاااااا بلند شو
جیمین توجهی نمیکنه
ا. ت: خیلی خب خودت خواستی
ا. ت شروع میکنه به قلقلک دادن جیمین میدونه خیلی قلقلکیه
جیمین بلند شد و شروع کرد به خندیدن
جیمین: نکن بلند شدم نکن (باخنده)
نور چشمای جیمین و اذیت میکرد
اما بعد از چند دقیقه چشماش به نور عادت کرد
وقتی چشماش و باز کرد دید که ا. ت داره قلقلکش میده یهو دست ا. ت رو کنار زد و انداختش رو تخت و روش خیمه زد
جیمین: یادته بهت گفته بودم که یه تنبیه برات در نظر دارم الان وقتشه
ا. ت: از دست جیمین فرار کردم باسرعت رفتم پایین دیدم جیمین داد زد
جیمین: نمیتونی از دستم فرار کنی
ا. ت: رفتم پایین تو آشپزخونه که یه چیزایی حاضرم که دیدم جیمین از پشت اومد و بغلم کرد
جیمین: خوب به تنبیهت اضافه شد
ا. ت: خندید و چیزی نگفت
جیمین: بزار بعد صبحونه کارت دارم
ورفت نشست سر میز
غذا و رو اوردم و خوردیم بعد صبحونه گفتم شاید جیمین یادش رفته
اما تا خواستم برم بشینم منو انداخت رو کاناپه و روم خیمه زد و........................
ا. ت: بلخره کار خودتو کردی
جیمین: اره نکنه بازم میخوای
ا. ت: نه
جیمین: شب هم همین رواله
فک نکن چون دوشب بغلم کردی و خوابیدی از این به بعد همینطوریه
۱۳۶.۷k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.