خان زاده پارت218
#خان_زاده #پارت218
دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و ترسیده هق زدم
_اگه بکشنت؟اگه بلایی سرت بیارن چی؟
خیره نگاهم کرد :
_مهمه واست؟
بی اختیار گفتم
_معلومه که مهمه. نمیخوام بلایی سرت بیارن.
لبخند محوی زد و گفت
_پس دوسم داری
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_الان بحث اینه؟چی کار کردی که تا این حد باهات دشمن شدن؟
اخماش رفت توی هم
_جریانش طولانیه ولی طلب سنگینی ازم دارن. بهم یه هفته وقت دادن تا جور کنم..
_خوب از ارباب بگیر اون که خیلی پول داره.
پوزخندی زد و گفت
_گفته دیگه پسری به اسم اهورا ندارم... حتی دیگه حق ندارم بچم و ببینم
دلم گرفت... بچه ی اهورا که پدرش اون بود و مادرش من نبودم.
دستام و گرفت و گفت
_وسایل تو جمع کن. بذار خیالم از بابت تو راحت باشه.
عقب رفتم و گفتم
_من میتونم از خودم مواظبت کنم.
نفسش و کلافه بیرون فرستاد و گفت
_عذابم نده آیلین.
_تو میخوای منو کجا ببری؟مگه نمیگی هیچ پولی ندارم؟
خیره نگاهم کرد و گفت
_میریم خونه ی ارباب توی روستا باهاش صحبت کردم.. ازت مواظبت میکنه.
چشمام گرد شد. ازم میخواست با مامانش زندگی کنم؟
🍁 🍁 🍁 🍁
دستامو دو طرف صورتش گذاشتم و ترسیده هق زدم
_اگه بکشنت؟اگه بلایی سرت بیارن چی؟
خیره نگاهم کرد :
_مهمه واست؟
بی اختیار گفتم
_معلومه که مهمه. نمیخوام بلایی سرت بیارن.
لبخند محوی زد و گفت
_پس دوسم داری
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم
_الان بحث اینه؟چی کار کردی که تا این حد باهات دشمن شدن؟
اخماش رفت توی هم
_جریانش طولانیه ولی طلب سنگینی ازم دارن. بهم یه هفته وقت دادن تا جور کنم..
_خوب از ارباب بگیر اون که خیلی پول داره.
پوزخندی زد و گفت
_گفته دیگه پسری به اسم اهورا ندارم... حتی دیگه حق ندارم بچم و ببینم
دلم گرفت... بچه ی اهورا که پدرش اون بود و مادرش من نبودم.
دستام و گرفت و گفت
_وسایل تو جمع کن. بذار خیالم از بابت تو راحت باشه.
عقب رفتم و گفتم
_من میتونم از خودم مواظبت کنم.
نفسش و کلافه بیرون فرستاد و گفت
_عذابم نده آیلین.
_تو میخوای منو کجا ببری؟مگه نمیگی هیچ پولی ندارم؟
خیره نگاهم کرد و گفت
_میریم خونه ی ارباب توی روستا باهاش صحبت کردم.. ازت مواظبت میکنه.
چشمام گرد شد. ازم میخواست با مامانش زندگی کنم؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۲۸.۹k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.