خان زاده پارت216
#خان_زاده #پارت216
خصمانه نگاهش کردم و گفتم
_من اجازه ندادم بیای تو.
چند لحظه نگاهم کرد و با خشونت منو توی بغلش کشید.
دستامو محکم روی سینش فشردم و گفتم
_ولم کن وگرنه جیغ میزنم همه بریزن اینجا.
حریصانه کنار گوشم پچ زد
_فکر کردم از دست دادمت.
محکم هلش دادم که حلقه ی دستاشو از دورم باز کرد.
عصبی داد زدم
_خیلی وقته منو از دست دادی.
بازوهام و گرفت
_واست همه چیو توضیح میدم.
_اوکی توضیح بده.می خوام بدونم واسه ی کارات چه توضیح منطقی داری خان زاده.
عقب رفت. نفس عمیقی کشید و گفت
_اون شب عروسی بهم خورد آیلین. من خرابش کردم. نتونستم.
با اخم گفتم
_خوب؟
کلافه گفت
_قبول حماقت کردم طلاقت دادم اما دیدی که...
وسط حرفش پریدم
_من هیچی ازت جز نامردی ندیدم.
رنجیده نگاهم کرد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_برو بیرون اهورا.
عصبی غرید
_من دارم از هلیا طلاق میگیرم آیلین.به خاطر تو...توی بدترین شرایط زندگیم قرار گرفتم. موبایلم و فروختم تا بیام دنبالت. میفهمی؟ به خاطر تو
🍁 🍁 🍁 🍁
خصمانه نگاهش کردم و گفتم
_من اجازه ندادم بیای تو.
چند لحظه نگاهم کرد و با خشونت منو توی بغلش کشید.
دستامو محکم روی سینش فشردم و گفتم
_ولم کن وگرنه جیغ میزنم همه بریزن اینجا.
حریصانه کنار گوشم پچ زد
_فکر کردم از دست دادمت.
محکم هلش دادم که حلقه ی دستاشو از دورم باز کرد.
عصبی داد زدم
_خیلی وقته منو از دست دادی.
بازوهام و گرفت
_واست همه چیو توضیح میدم.
_اوکی توضیح بده.می خوام بدونم واسه ی کارات چه توضیح منطقی داری خان زاده.
عقب رفت. نفس عمیقی کشید و گفت
_اون شب عروسی بهم خورد آیلین. من خرابش کردم. نتونستم.
با اخم گفتم
_خوب؟
کلافه گفت
_قبول حماقت کردم طلاقت دادم اما دیدی که...
وسط حرفش پریدم
_من هیچی ازت جز نامردی ندیدم.
رنجیده نگاهم کرد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_برو بیرون اهورا.
عصبی غرید
_من دارم از هلیا طلاق میگیرم آیلین.به خاطر تو...توی بدترین شرایط زندگیم قرار گرفتم. موبایلم و فروختم تا بیام دنبالت. میفهمی؟ به خاطر تو
🍁 🍁 🍁 🍁
۴۰.۷k
۱۴ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.