رمان خاکستر پارت دوم
روح نانا ، مانند بدنش پر از زخم و کمی سنگین بود.
دخترک به سختی از جا بلند شد. پاهای باریک و برهنه اش می لرزیدند و تقریبا هیچ چیز را حس نمی کرد. وقتی از روی جسم مادرش می گذشت ، به صورتش خیره شده بود. گویی انتظار داشت زن همان لحظه بیدار شود ، مچ پایش را بگیرد و سرش داد بکشد. صد البته که چنین اتفاقی نیفتاد.
دخترک با ترس به سمت در رفت ، روی پنجه پا ایستاد ، قفل را گرفت و با تمام زورش کشید. بیرون رفتن دخترک از خانه ، پیدا شدنش توسط قهرمانان محلی ، رسیدگی پلیس و پزشکی قانونی و در نهایت ، اقدامات بهزیستی و سیستم سرپرستی کشور ، مدت زیادی طول کشید ؛ اما مورا قرار است در آینده فقط یک صحنه را به خاطر آورد.
لحظه ای مادرش با قهقهه ای غیرعادی کنار میز زانو زده و چشمانش بی حس شده اند.
دو سال بعد ، مورا همراه خانواده ایتو به سمت منطقه کامینو در استان کاناگاوا رفت. جایی که باید عادت می کرد به عنوان خانه از آن یاد کند. جایی به نام خیابان گوفکو. احتمالا زمانی که نام این خیابان انتخاب شده ، وضعیتش بسیار متفاوت تر از زمان حال بوده است.
گوفکو=خوشبختی
نمی خواهم بگویم زندگی در آن خیابان ، عامل یا حاصل بدبختی بود. ولی مطمئنا نمی شد نامش را در تعریف خوشبختی گنجاند. والدین جدید مورا ، ریوزو و ساچیکو ایتو ، بیشتر به دلیل کمک هزینه اندکی که دولت برای نگهداری از مورا به آنها می داد او را پذیرفته بودند ، تا به دلیل علاقه قلبی شان به کودکان.ساچیکو ایتو ، زنی ریزنقش و شبیه به کپه ای بالش بود که با دسته جارو ، برایش دست و پا درست کرده باشند. موهای جوگندمی اش مثل شاخه های خشک پاییزی بودند و همیشه با کش سر محکم و قهوه ای رنگی به عقب کشیده می شدند.چهره ساچیکو همواره مانند کسی بود که میوه ای ترش در دهان دارد. ظاهراً خیابان گوفکو ، جایگاه نام های متناقض با باطن بود.
ساچیکو=کودک شاد
لطفاً درمورد رمانم نظر بدید💝💖
دخترک به سختی از جا بلند شد. پاهای باریک و برهنه اش می لرزیدند و تقریبا هیچ چیز را حس نمی کرد. وقتی از روی جسم مادرش می گذشت ، به صورتش خیره شده بود. گویی انتظار داشت زن همان لحظه بیدار شود ، مچ پایش را بگیرد و سرش داد بکشد. صد البته که چنین اتفاقی نیفتاد.
دخترک با ترس به سمت در رفت ، روی پنجه پا ایستاد ، قفل را گرفت و با تمام زورش کشید. بیرون رفتن دخترک از خانه ، پیدا شدنش توسط قهرمانان محلی ، رسیدگی پلیس و پزشکی قانونی و در نهایت ، اقدامات بهزیستی و سیستم سرپرستی کشور ، مدت زیادی طول کشید ؛ اما مورا قرار است در آینده فقط یک صحنه را به خاطر آورد.
لحظه ای مادرش با قهقهه ای غیرعادی کنار میز زانو زده و چشمانش بی حس شده اند.
دو سال بعد ، مورا همراه خانواده ایتو به سمت منطقه کامینو در استان کاناگاوا رفت. جایی که باید عادت می کرد به عنوان خانه از آن یاد کند. جایی به نام خیابان گوفکو. احتمالا زمانی که نام این خیابان انتخاب شده ، وضعیتش بسیار متفاوت تر از زمان حال بوده است.
گوفکو=خوشبختی
نمی خواهم بگویم زندگی در آن خیابان ، عامل یا حاصل بدبختی بود. ولی مطمئنا نمی شد نامش را در تعریف خوشبختی گنجاند. والدین جدید مورا ، ریوزو و ساچیکو ایتو ، بیشتر به دلیل کمک هزینه اندکی که دولت برای نگهداری از مورا به آنها می داد او را پذیرفته بودند ، تا به دلیل علاقه قلبی شان به کودکان.ساچیکو ایتو ، زنی ریزنقش و شبیه به کپه ای بالش بود که با دسته جارو ، برایش دست و پا درست کرده باشند. موهای جوگندمی اش مثل شاخه های خشک پاییزی بودند و همیشه با کش سر محکم و قهوه ای رنگی به عقب کشیده می شدند.چهره ساچیکو همواره مانند کسی بود که میوه ای ترش در دهان دارد. ظاهراً خیابان گوفکو ، جایگاه نام های متناقض با باطن بود.
ساچیکو=کودک شاد
لطفاً درمورد رمانم نظر بدید💝💖
۵.۲k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.