رمان خاکستر پارت چهارم
مورا به قرار گرفتن انگشتان ریوزو روی آرشه و سر دادن آن روی سیم های ویولن نگاه می کرد و لبخندی ناشیانه روی صورتش نقش می بست.
می دانم کمی غیرقابل باور به نظر می رسد ، اما آن روزها ، در راهروی سرد خانه ایتوها ، ریوزو با تکان دادن آرشه روی آن سیم های باریک ، ویولن را وادار به سخن گفتن می کرد.
سخنانی که به زبان خاصی نبودند و هر کس متوجه معنایشان می شد.
نمی توانم بگویم مورا برای چیزی احساس دلتنگی می کرد. او خانه کودکی اش را به سختی به خاطر می آورد و تنها خاطره ای که از آن داشت ، کابوس مادرش بود. در این دو سال مدام به خانه های مختلفی فرستاده شد که هیچ یک از آنها نتوانستند ذره ای در وجود مورا احساس محبت ایجاد کنند. شاید رمز کار ، ویولن بود. شاید وجود شخصی مانند ریوزو.
همان طور که می توانست حدس بزنید ، مدرسه فاجعه ای بزرگ بود. در مدرسه تک تک بچه ها عاشق و شیفته قهرمانان بودند و این فضا ، چندان برای مورا که حس خاصی به قهرمانان نداشت و حتی اندکی هم از آنها می ترسید ، چندان مناسب به نظر نمی آمد.
در روز اول که از بچه ها خواستند کوسه خود را معرفی کنند ، مشخص شد که کوسه مورا ایتو دود است. کوسه ای که به او اجازه می دهد بدن خودش را به دود تبدیل کرده و دوباره به حالت اول بازگرداند.
وقتی تبدیل به دود می شد ، می توانست از کوچکترین روزنه ها عبور کند و هیچکس متوجه حضورش نمی شد. گویی غیب شده باشد. موقع فعال کردن کوسه اش ، هرچیزی که در آن لحظه با او تماس داشت به همان حالت دود در می آمد و با برگشتن مورا به حالت طبیعی ، آن هم به شکل قبلی خود باز می گشت.صد البته که او در برابر حملات فیزیکی ، شکست ناپذیر بود. و این یعنی در هیچ سلولی نمی توانستند حبسش کنند.
کوسه اش شانس زیادی برای قهرمان شدن به او می داد ولی علاقه ای در مورا برای انجام دادن این عمل وجود نداشت.
در یکی از خانه های که قبلا رفته بود ، مجبورش می کردند قرص سرکوبگر کوسه بخورد تا نتواند از کوسه اش برای فرار یا انجام کارهای خلاف استفاده کند. این قرص ها از دهه ها پیش برای کودکانی که تازه کوسه خود را کشف کرده بودند یا کسانی که کوسه ناشناخته و بیش از حد قوی داشتند تولید می شدند.
در خانه جدید ، شرایط برای تمرین دادن کوسه اش کم و بیش مهیا بود. اگر کسی در آن زمان از مورا می پرسید چرا با کوسه اش تمرین می کند ، او هیچ جوابی نداشت که بدهد. اما همین کار که به نظر مشکوک و بیهوده می آمد ، در آینده به نوعی زندگی مورا را نجات می داد.
در مدرسه ، انجمنی توسط دانش آموزان به نام نسل آینده قهرمانان تشکیل شده بود که از آن استقبال زیادی می شد.
لطفا نظرتون رو توی کامنت ها بنویسید 💝
می دانم کمی غیرقابل باور به نظر می رسد ، اما آن روزها ، در راهروی سرد خانه ایتوها ، ریوزو با تکان دادن آرشه روی آن سیم های باریک ، ویولن را وادار به سخن گفتن می کرد.
سخنانی که به زبان خاصی نبودند و هر کس متوجه معنایشان می شد.
نمی توانم بگویم مورا برای چیزی احساس دلتنگی می کرد. او خانه کودکی اش را به سختی به خاطر می آورد و تنها خاطره ای که از آن داشت ، کابوس مادرش بود. در این دو سال مدام به خانه های مختلفی فرستاده شد که هیچ یک از آنها نتوانستند ذره ای در وجود مورا احساس محبت ایجاد کنند. شاید رمز کار ، ویولن بود. شاید وجود شخصی مانند ریوزو.
همان طور که می توانست حدس بزنید ، مدرسه فاجعه ای بزرگ بود. در مدرسه تک تک بچه ها عاشق و شیفته قهرمانان بودند و این فضا ، چندان برای مورا که حس خاصی به قهرمانان نداشت و حتی اندکی هم از آنها می ترسید ، چندان مناسب به نظر نمی آمد.
در روز اول که از بچه ها خواستند کوسه خود را معرفی کنند ، مشخص شد که کوسه مورا ایتو دود است. کوسه ای که به او اجازه می دهد بدن خودش را به دود تبدیل کرده و دوباره به حالت اول بازگرداند.
وقتی تبدیل به دود می شد ، می توانست از کوچکترین روزنه ها عبور کند و هیچکس متوجه حضورش نمی شد. گویی غیب شده باشد. موقع فعال کردن کوسه اش ، هرچیزی که در آن لحظه با او تماس داشت به همان حالت دود در می آمد و با برگشتن مورا به حالت طبیعی ، آن هم به شکل قبلی خود باز می گشت.صد البته که او در برابر حملات فیزیکی ، شکست ناپذیر بود. و این یعنی در هیچ سلولی نمی توانستند حبسش کنند.
کوسه اش شانس زیادی برای قهرمان شدن به او می داد ولی علاقه ای در مورا برای انجام دادن این عمل وجود نداشت.
در یکی از خانه های که قبلا رفته بود ، مجبورش می کردند قرص سرکوبگر کوسه بخورد تا نتواند از کوسه اش برای فرار یا انجام کارهای خلاف استفاده کند. این قرص ها از دهه ها پیش برای کودکانی که تازه کوسه خود را کشف کرده بودند یا کسانی که کوسه ناشناخته و بیش از حد قوی داشتند تولید می شدند.
در خانه جدید ، شرایط برای تمرین دادن کوسه اش کم و بیش مهیا بود. اگر کسی در آن زمان از مورا می پرسید چرا با کوسه اش تمرین می کند ، او هیچ جوابی نداشت که بدهد. اما همین کار که به نظر مشکوک و بیهوده می آمد ، در آینده به نوعی زندگی مورا را نجات می داد.
در مدرسه ، انجمنی توسط دانش آموزان به نام نسل آینده قهرمانان تشکیل شده بود که از آن استقبال زیادی می شد.
لطفا نظرتون رو توی کامنت ها بنویسید 💝
۴.۲k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.