رمان خاکستر پارت سوم
چند نکته مهم درباره ساچیکو ایتو : او برای کمک به خرج خانه ، کارهای مربوط به خیاطی را برای پنج خانواده نسبتا پولدار آن دور و بر انجام می داد. دوختن لباس های نو ، ترمیم لباس های قدیمی ، گلدوزی ، تبدیل کردن لباسی به لباس دیگر و خلاصه هر کار دیگری که ربطی به نخ و سوزن و پارچه داشته باشد.
تقریبا برای هیچکس احترامی قائل نبود و این توانایی را داشت که در هر شرایطی ، چیزی برای غر زدن پیدا کند. اما او مورا را دوست داشت. منتهی این علاقه معمولا با ترساندن مورا با قیچی خیاطی یا تهدیدهای بزرگ صورت می گرفت. اگر بخواهیم معرفی کوتاهی از ریوزو نیز داشته باشیم ، باید بگویم : او پنجاه ساله بود و شصت ساله می نمود. پای چپش کمی می لنگید که ظاهراً باقی مانده آسیبی در دوران کودکی بود. او نجاری می کرد و بلد بود ویولن بنوازد. این مهارتش مخصوصا در مناسبت های خاص خیلی به کارش می آمد. زمانی که هیچکس به یک نوازنده کم توقع نه نمی گفت. مطمئنا او دارای ذاتی پاک و صفاتی خوب بود که از چشم مورا پنهان نمانده بود. کودکان در این موارد زیرک تر از چیزی هستند که به نظر می آیند. مشخص است که دو ماه اول سخت ترین دوران بود. مورا هنگام خواب کابوس می دید و از دوباره خوابیدن وحشت داشت. خواب مادرش را می دید که کنار میز زانو زده ، دستش را روی میز گذاشته و می خندد. خنده ای غیرطبیعی و تهدید کننده.
معمولا با نفسی بند آمده و رنگی پریده از خواب می پرید و چند دقیقه ای به اتاق غرق در تاریکی خیره می شد. تخت خالی اش در تاریکی مانند جسمی بی هویت بود که در تاریکی خزیده و گوشه ای از آن آرام گرفته است.
این قضیه باعث شد تا مورا ملافه و پتویش را از کمد نیز جمع کند و این بار ، کنار پنجره داخل راهرو برای خوابیدن تلاش کند. استدلالش این بود که هنگام طلوع آفتاب ، آنجا اولین مکان در خانه است که نور خورشید به آن می تابد و او را از کابوس رهایی می دهد.
تا حدودی خوابیدن زیر پنجره برایش ساده تر بود. البته تا وقتی که ساچیکو ایتو بیدار می شد و با صدایی که از جثه خودش بزرگتر بود فریاد می زد:«این دیگه اینجا چیکار می کنه؟!»
با وجود فریادها ، تشویق ها و تهدیدهای ساچیکو ، مورا قانع نشد که به اتاقش برگردد. بعضی روزها ریوزو برای خاتمه دادن به بحث ، کنار راهرو می نشست ، ویولنش را روی شانه می گذاشت و شروع می کرد به نواختن.
ساچیکو با درماندگی سقف خانه را نگاه می کرد ، چشمانش را تاب می داد و از پله ها پایین می رفت.
این اجرای تک نفره ویولن آنقدر ادامه داشت تا صدایی از آشپزخانه فریاد بزند:«اون تیکه چوب بیخودو خفه اش کن!»
اما صدای آواز ویولن همیشه تا چند دقیقه بعد نیز ادامه می یافت.
لطفا نظرتون رو توی کامنت ها بنویسید💝
تقریبا برای هیچکس احترامی قائل نبود و این توانایی را داشت که در هر شرایطی ، چیزی برای غر زدن پیدا کند. اما او مورا را دوست داشت. منتهی این علاقه معمولا با ترساندن مورا با قیچی خیاطی یا تهدیدهای بزرگ صورت می گرفت. اگر بخواهیم معرفی کوتاهی از ریوزو نیز داشته باشیم ، باید بگویم : او پنجاه ساله بود و شصت ساله می نمود. پای چپش کمی می لنگید که ظاهراً باقی مانده آسیبی در دوران کودکی بود. او نجاری می کرد و بلد بود ویولن بنوازد. این مهارتش مخصوصا در مناسبت های خاص خیلی به کارش می آمد. زمانی که هیچکس به یک نوازنده کم توقع نه نمی گفت. مطمئنا او دارای ذاتی پاک و صفاتی خوب بود که از چشم مورا پنهان نمانده بود. کودکان در این موارد زیرک تر از چیزی هستند که به نظر می آیند. مشخص است که دو ماه اول سخت ترین دوران بود. مورا هنگام خواب کابوس می دید و از دوباره خوابیدن وحشت داشت. خواب مادرش را می دید که کنار میز زانو زده ، دستش را روی میز گذاشته و می خندد. خنده ای غیرطبیعی و تهدید کننده.
معمولا با نفسی بند آمده و رنگی پریده از خواب می پرید و چند دقیقه ای به اتاق غرق در تاریکی خیره می شد. تخت خالی اش در تاریکی مانند جسمی بی هویت بود که در تاریکی خزیده و گوشه ای از آن آرام گرفته است.
این قضیه باعث شد تا مورا ملافه و پتویش را از کمد نیز جمع کند و این بار ، کنار پنجره داخل راهرو برای خوابیدن تلاش کند. استدلالش این بود که هنگام طلوع آفتاب ، آنجا اولین مکان در خانه است که نور خورشید به آن می تابد و او را از کابوس رهایی می دهد.
تا حدودی خوابیدن زیر پنجره برایش ساده تر بود. البته تا وقتی که ساچیکو ایتو بیدار می شد و با صدایی که از جثه خودش بزرگتر بود فریاد می زد:«این دیگه اینجا چیکار می کنه؟!»
با وجود فریادها ، تشویق ها و تهدیدهای ساچیکو ، مورا قانع نشد که به اتاقش برگردد. بعضی روزها ریوزو برای خاتمه دادن به بحث ، کنار راهرو می نشست ، ویولنش را روی شانه می گذاشت و شروع می کرد به نواختن.
ساچیکو با درماندگی سقف خانه را نگاه می کرد ، چشمانش را تاب می داد و از پله ها پایین می رفت.
این اجرای تک نفره ویولن آنقدر ادامه داشت تا صدایی از آشپزخانه فریاد بزند:«اون تیکه چوب بیخودو خفه اش کن!»
اما صدای آواز ویولن همیشه تا چند دقیقه بعد نیز ادامه می یافت.
لطفا نظرتون رو توی کامنت ها بنویسید💝
۴.۱k
۱۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.