خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۵
خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۵
ته: لطفاً...
_اصن از کجا معلوم یه خبرنگاره دیسپج برای جاسوسی نباشه؟
شوگا: وانیا همون کسیه که توی سفرامون من میگفتم دخترعمومه..
_چی؟! یعنی خانوم جونونگو ک توی فن ساین باهاتون بود؟؟؟ همونی ک به من میگفت گلابی؟!
توی اوج گریه و عصبانیت خنده ام گرفت، آخه مگه میشه کسی به کارای این دختره ی دیوونه نخنده؟!
جین: آره همون...
سرشو خاروند و دوباره نگاهمون کرد.
_برای همین توی مرخصیتون به جای دیدن خانواده هاتون رفتید به ایران؟!
جیم: آره.. چون وانیا مهمتر بود.
_خب اون الان کجاست؟
نامجون: توی خوابگاه!
_چشمم روشن! قشنگ تمام وسایلاتونو چیزای با ارزشتون رو در اختیارش گذاشتین!
شوگا: بسه دیگهههه! آخه چرا انقدر درموردش بد فکر میکنید!!!
از این عصبانیت شوگا لبخنده محوی رو لبام نشست.
اینکارش بهم جرعت داد.
چطوری میتونم انقدر بی غیرت باشم؟! لازم باشه از همه چیزم میگذرم! من باید ببینمش! باید ازش توضیح بخوام..
:چه توضیحی مرد؟! اون داشت یک پسر رو میبوسید! از کجا معلوم داره دستت میندازه؟ الکی وابسته ای بهش! الکی روش تعصب داری! داره ازت استفاده میکنه.. تو براش مهم نیستی!!!
:نهنه! وانیا همچین دختری نیست.. شاید یکم شخصیتش پیچیده باشه ولی.. ولی...
_تهیونگ تهیونگ؟
تازه متوجه ی بقیه اعضا و پی دی نیم شدم.
+ب..بله؟
_چرا میخوای الان برگردی؟ اتفاقی افتاده؟
اعضا غیر از جیمین و جونگ کوک گیج نگام میکردن.
جیمین سرش پایین بود و حال جونگکوک معلوم بود اصلا خوب نیست.
+هیچی.. عاممم! مهم نیست
_نه! نمیخوام اینطوری بیخیال بشی! الان زنگ بزن بهش..
+چی؟ زنگ بزنم؟
_آره میخوام ببینم چقدر بهتون اهمیت میده.. زنگ بزن دیگه!
با دستای لرزون گوشیمو گرفتم تو دستامو شماره شو گرفتم
_بزارش رو بلندگو.. باهاش عادی حرف بزن
+چشم!
بعد از سه تا بوق صدای قشنگش توی محیط پیچید.
×بهبه! چه عجب از اینورا ! جناب تاتا شی یادی از ما کرده! به افتخارش
پشت تلفن داشت برای خودش دست میزد.
خب آخه دختره ی دیوونه یه بار مثل آدم حرف بزن!
سعی کردم از اون فیلم چشم پوشی کنم، حداقل الان زمان مناسبش نبود. نباید حالا که پی دی نیم سعی میکنه با این موضوع کنار بیاد نظرشو عوض کنم..
+سلام.. خوبی؟
×اوهوم.. بد نیستم! یعنی میتونستم بهترم باشما! اینجا نیستین حالتونو بگیرم حوصله ام سر میره!..
پی دی نیم خواست بخنده ولی سریع جلوی خنده شو گرفت.
آره انقدر این دختر شیرینه..
+خب پس یعنی اگه بیایم کارمون ساختهست، آره؟
×بدون شک!! راستی تاتا! دیشب یک آدم بیکاره مفسده متجاوز ایکبیری! با اون وزن صد تنیش نمیدونم از کدوم آسمون خراش نازل شد تو خوابگاه!
چشمام از تعجب گرد شد. متجاور؟؟؟؟ ....
ته: لطفاً...
_اصن از کجا معلوم یه خبرنگاره دیسپج برای جاسوسی نباشه؟
شوگا: وانیا همون کسیه که توی سفرامون من میگفتم دخترعمومه..
_چی؟! یعنی خانوم جونونگو ک توی فن ساین باهاتون بود؟؟؟ همونی ک به من میگفت گلابی؟!
توی اوج گریه و عصبانیت خنده ام گرفت، آخه مگه میشه کسی به کارای این دختره ی دیوونه نخنده؟!
جین: آره همون...
سرشو خاروند و دوباره نگاهمون کرد.
_برای همین توی مرخصیتون به جای دیدن خانواده هاتون رفتید به ایران؟!
جیم: آره.. چون وانیا مهمتر بود.
_خب اون الان کجاست؟
نامجون: توی خوابگاه!
_چشمم روشن! قشنگ تمام وسایلاتونو چیزای با ارزشتون رو در اختیارش گذاشتین!
شوگا: بسه دیگهههه! آخه چرا انقدر درموردش بد فکر میکنید!!!
از این عصبانیت شوگا لبخنده محوی رو لبام نشست.
اینکارش بهم جرعت داد.
چطوری میتونم انقدر بی غیرت باشم؟! لازم باشه از همه چیزم میگذرم! من باید ببینمش! باید ازش توضیح بخوام..
:چه توضیحی مرد؟! اون داشت یک پسر رو میبوسید! از کجا معلوم داره دستت میندازه؟ الکی وابسته ای بهش! الکی روش تعصب داری! داره ازت استفاده میکنه.. تو براش مهم نیستی!!!
:نهنه! وانیا همچین دختری نیست.. شاید یکم شخصیتش پیچیده باشه ولی.. ولی...
_تهیونگ تهیونگ؟
تازه متوجه ی بقیه اعضا و پی دی نیم شدم.
+ب..بله؟
_چرا میخوای الان برگردی؟ اتفاقی افتاده؟
اعضا غیر از جیمین و جونگ کوک گیج نگام میکردن.
جیمین سرش پایین بود و حال جونگکوک معلوم بود اصلا خوب نیست.
+هیچی.. عاممم! مهم نیست
_نه! نمیخوام اینطوری بیخیال بشی! الان زنگ بزن بهش..
+چی؟ زنگ بزنم؟
_آره میخوام ببینم چقدر بهتون اهمیت میده.. زنگ بزن دیگه!
با دستای لرزون گوشیمو گرفتم تو دستامو شماره شو گرفتم
_بزارش رو بلندگو.. باهاش عادی حرف بزن
+چشم!
بعد از سه تا بوق صدای قشنگش توی محیط پیچید.
×بهبه! چه عجب از اینورا ! جناب تاتا شی یادی از ما کرده! به افتخارش
پشت تلفن داشت برای خودش دست میزد.
خب آخه دختره ی دیوونه یه بار مثل آدم حرف بزن!
سعی کردم از اون فیلم چشم پوشی کنم، حداقل الان زمان مناسبش نبود. نباید حالا که پی دی نیم سعی میکنه با این موضوع کنار بیاد نظرشو عوض کنم..
+سلام.. خوبی؟
×اوهوم.. بد نیستم! یعنی میتونستم بهترم باشما! اینجا نیستین حالتونو بگیرم حوصله ام سر میره!..
پی دی نیم خواست بخنده ولی سریع جلوی خنده شو گرفت.
آره انقدر این دختر شیرینه..
+خب پس یعنی اگه بیایم کارمون ساختهست، آره؟
×بدون شک!! راستی تاتا! دیشب یک آدم بیکاره مفسده متجاوز ایکبیری! با اون وزن صد تنیش نمیدونم از کدوم آسمون خراش نازل شد تو خوابگاه!
چشمام از تعجب گرد شد. متجاور؟؟؟؟ ....
۱۳.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.