خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنم

خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنم
پیش خود گفتم کمی تمرین خودسازی کنم

پیش خود گفتم نمیخواهم در آغوشت کشم
یا نمیخواهم دگر از لعل شیرینت چشم

عهد کردم اندکی از خود نگهبانی کنم
شوق لمس روی تو درسینه زندانی کنم

عهدکردم نازنینم گرچه با چشم ترم
لذت بوییدنت را از سرم بیرون برم
دیدگاه ها (۱)

#به_تو_فکر_میکنم_و_عشق_آرام_از‌_روی_گونه_هایم_سُر_میخورَدتحم...

خانه ام‌ در باغ صیادَست باور می کنیدلانه ام ‌در معرض بادَست ...

می شود شب را در سیاهی چشمانت #بوسید و شعر را در بلندی گیسوا...

‌رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارمنشسته روی غـــزلها...سکــوت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط