رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارم
رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارم
نشسته روی غـــزلها...سکــوتِ تبدارم
خدا کند که بدانی فقط تــو حــالم را
دچــار زلــزلـــه هستم...به زیــرِ آوارم
چرا نــدارمت و هر کجــا که می آیـم
مــرور خاطــره هــا میدهند آزارم
رسیده اخر قصه؟... نگو... زبـانم لال!
چگونه میشود آخــر که دست بـردارم
دوباره شب شده و..هیچ کس نمیداند
که آه سینه ی خود را چگونه میبــارم
بگیر دست مرا تا......گــذر کنم با تــو
"بخند تا که بخندم...اگر چه غم دارم"
رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارم
نشسته روی غـــزلها...سکــوتِ تبدارم
خدا کند که بدانی فقط تــو حــالم را
دچــار زلــزلـــه هستم...به زیــرِ آوارم
چرا نــدارمت و هر کجــا که می آیـم
مــرور خاطــره هــا میدهند آزارم
رسیده اخر قصه؟... نگو... زبـانم لال!
چگونه میشود آخــر که دست بـردارم
دوباره شب شده و..هیچ کس نمیداند
که آه سینه ی خود را چگونه میبــارم
بگیر دست مرا تا......گــذر کنم با تــو
"بخند تا که بخندم...اگر چه غم دارم"
- ۲۹۱
- ۱۸ فروردین ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط