رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارم


رسیده نیمه شب و من دوباره بیدارم
نشسته روی غـــزلها...سکــوتِ تبدارم

خدا کند که بدانی فقط تــو حــالم را
دچــار زلــزلـــه هستم...به زیــرِ آوارم

چرا نــدارمت و هر کجــا که می آیـم
مــرور خاطــره هــا میدهند آزارم

رسیده اخر قصه؟... نگو... زبـانم لال!
چگونه میشود آخــر که دست بـردارم

دوباره شب شده و..هیچ کس نمیداند
که آه سینه ی خود را چگونه میبــارم

بگیر دست مرا تا......گــذر کنم با تــو
"بخند تا که بخندم...اگر چه غم دارم"
دیدگاه ها (۱)

می شود شب را در سیاهی چشمانت #بوسید و شعر را در بلندی گیسوا...

خواب بودی حیفم آمد با لبت بازی کنمپیش خود گفتم کمی تمرین خود...

این همه دلشوره افتاده است بر جانم چرا؟من که امشب خوب بودم پس...

عشق میخواهم ولی همراه اشک و آه نه!رشتهء مستحکمی، بازی باد و ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط