p41:
p41:
ویو تهیونگ
_ وقتی دیدم اون یوهو عوضی از ا/ت خوشش میاد خیلی عصبی شدم و سوار ماشین شدم و رفتم دنیال ا/ت ...
ویو ا/ت :
+ هققققق...هققققق
بادیگارد :خانم لطفا ...
+ خفهههه شوووووو
بادیگارد : عذر خواهی میکنم
+ خیلی عصابم خورد بود باورم نمیشد این همه دنبال تهیونگ گشتم بعدش اومده اینو به من گفتهههه
+ همینجوری داشتم خودمو سرزنش میکردم که یهو ماشین با یه سرعت زیاد جلوی ما اومد یهو بادیگارد ترمز گرفت منم پرت شدم به صندلی و مچ دستم درد گرفت
+ اخخخخخخخ
بادیگارد : خانم یه لحظه بشینید ...
+ چی...چی شده؟؟
بادیگارد : چک میکنم
+ نه بزا خودم پیاده بشم ...
بادیگارد : نه خان....
+ گفتم خووودم میبینمم حتما باید دادبزنم؟؟؟
بادیگارد : پس ماهم میایم
+ هووووف
+ پیاده شدم و رفتم جلو ماشین دیدم یه نفر با قد بلند اومد نزدیکم و ماسکشو درآورد...
+ ی...ی...یو..یوهو؟
یوهو : هلو دارلینگ
+ تو اینجا چه کار میکنی ؟
یوهو : از فرانسه تازه برگشتم گفتم بیام یه سر به همسرم بزنم
+ یوهو من همسر تو نیستم
یوهو : بعد این همه مدت نفهمیدی چقدر دوست دارم؟
+ یوهو من نمیتونم با تو باشم
یوهو : دنیارو بهت بدم باهام ازدواج میکنی ...
+ نه نه یوهو نمی.....
+ داشتم حرف میزدم که یهو یوهو لباشو گذاشت روی لبام ...
+ نمیدونم چرا هولش ندادم چون از یه طرف یاد تهیونگ افتادم از یه طرفم انقدر بی جون بودم که بخوام از خودم محافظت کنم
یوهو : من .... دوست .... دارم ( شمرده شمرده )
+ ...
یوهو : ا/ت ....
+ ....
یوهو : بیب ....
+ وقتی بهم گفت بیب زدم زیر گریه و اشکام همینطوری سرازیر میشد و یوهو منو توی بغلش جای کرد ....
یوهو : اتفاقی افتاده که بخوای بهم بگی
+ انقدر بیحالم که نمیخوام حرف بزنم
یوهو : باشه باشه هرچی تو بگی هرجور راحتی بیب
+ یوهو همش بغلم میکرد و سرمو بوس میکرد
+ با اینکه دلم پیش تهیونگ بود ولی باید اون عوضی ( هوووی زنیکه ....) رو از ذهنم پاک کنم پس تصمیم گرفتم در قلبمو به روی یوهو باز کنم (:
یوهو : میخوای بیای خونه من ؟
+ نه مزاحم...
یوهو : هیششششش میای(:
+ اوهوم:
+ داشتم میرفتم سمت ماشین که یهو یوهو ....
الان پارتو میزارم پارم نکنین 🛹🗿
ویو تهیونگ
_ وقتی دیدم اون یوهو عوضی از ا/ت خوشش میاد خیلی عصبی شدم و سوار ماشین شدم و رفتم دنیال ا/ت ...
ویو ا/ت :
+ هققققق...هققققق
بادیگارد :خانم لطفا ...
+ خفهههه شوووووو
بادیگارد : عذر خواهی میکنم
+ خیلی عصابم خورد بود باورم نمیشد این همه دنبال تهیونگ گشتم بعدش اومده اینو به من گفتهههه
+ همینجوری داشتم خودمو سرزنش میکردم که یهو ماشین با یه سرعت زیاد جلوی ما اومد یهو بادیگارد ترمز گرفت منم پرت شدم به صندلی و مچ دستم درد گرفت
+ اخخخخخخخ
بادیگارد : خانم یه لحظه بشینید ...
+ چی...چی شده؟؟
بادیگارد : چک میکنم
+ نه بزا خودم پیاده بشم ...
بادیگارد : نه خان....
+ گفتم خووودم میبینمم حتما باید دادبزنم؟؟؟
بادیگارد : پس ماهم میایم
+ هووووف
+ پیاده شدم و رفتم جلو ماشین دیدم یه نفر با قد بلند اومد نزدیکم و ماسکشو درآورد...
+ ی...ی...یو..یوهو؟
یوهو : هلو دارلینگ
+ تو اینجا چه کار میکنی ؟
یوهو : از فرانسه تازه برگشتم گفتم بیام یه سر به همسرم بزنم
+ یوهو من همسر تو نیستم
یوهو : بعد این همه مدت نفهمیدی چقدر دوست دارم؟
+ یوهو من نمیتونم با تو باشم
یوهو : دنیارو بهت بدم باهام ازدواج میکنی ...
+ نه نه یوهو نمی.....
+ داشتم حرف میزدم که یهو یوهو لباشو گذاشت روی لبام ...
+ نمیدونم چرا هولش ندادم چون از یه طرف یاد تهیونگ افتادم از یه طرفم انقدر بی جون بودم که بخوام از خودم محافظت کنم
یوهو : من .... دوست .... دارم ( شمرده شمرده )
+ ...
یوهو : ا/ت ....
+ ....
یوهو : بیب ....
+ وقتی بهم گفت بیب زدم زیر گریه و اشکام همینطوری سرازیر میشد و یوهو منو توی بغلش جای کرد ....
یوهو : اتفاقی افتاده که بخوای بهم بگی
+ انقدر بیحالم که نمیخوام حرف بزنم
یوهو : باشه باشه هرچی تو بگی هرجور راحتی بیب
+ یوهو همش بغلم میکرد و سرمو بوس میکرد
+ با اینکه دلم پیش تهیونگ بود ولی باید اون عوضی ( هوووی زنیکه ....) رو از ذهنم پاک کنم پس تصمیم گرفتم در قلبمو به روی یوهو باز کنم (:
یوهو : میخوای بیای خونه من ؟
+ نه مزاحم...
یوهو : هیششششش میای(:
+ اوهوم:
+ داشتم میرفتم سمت ماشین که یهو یوهو ....
الان پارتو میزارم پارم نکنین 🛹🗿
۱۰.۰k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.