اشتباه کردیم.
اشتباه کردیم.
p: 5
*ویو لیان*
بدو بدو رفتم رسیدم به جایی ترسناکه تابلوی چوبی اونجا رو خوندم نوشته بود«به شهر ارواح خوش امدین!» سکته رو زدم صدای خش خش برگا امدن یهو ا.ت و مارکا امدن بیرون داشتن فرار میکردن تا امدم یچیزی بگم ا.ت گفت
+لیان فقط فرار کن!
☆ها چرا
♡گند زدم بدو فقط!
_اخه شما سه تا دفتر خاطرات منو برداشتین
☆یا حضرت پشم
*ویو ا.ت*
داشتیم میدویدم حسته شدم یهو زیر پام داشت خالی میشد رسیدیم به دره لیان داشت دعا میکرد که نمیریم مارکا هم خیلی خونسرد بود منم داشتم سکته رو میزدم
"هی چه کوچولوهای
☆کوچولو عمته
" تو... تو.. چطور جرعت کردی.. به من فوش بدی
_الان که مردین میفهمین
♡اگر تا 24،ساعت دیگن خبری از ما نشه دفتر خاطرات باهمه عکسا و خاطرات پخش میشه
~تو از اوشون کپی کردی
+فکر من بود ولی خب.... نوشابه بده ولی خب....
_تو یکی رو من خودم میکشم
+من؟
_اره
"اون ترسوهم برا من
~دیگه میمونه این خونسره
☆هوی من ترسو نیستم
♡هه
p: 5
*ویو لیان*
بدو بدو رفتم رسیدم به جایی ترسناکه تابلوی چوبی اونجا رو خوندم نوشته بود«به شهر ارواح خوش امدین!» سکته رو زدم صدای خش خش برگا امدن یهو ا.ت و مارکا امدن بیرون داشتن فرار میکردن تا امدم یچیزی بگم ا.ت گفت
+لیان فقط فرار کن!
☆ها چرا
♡گند زدم بدو فقط!
_اخه شما سه تا دفتر خاطرات منو برداشتین
☆یا حضرت پشم
*ویو ا.ت*
داشتیم میدویدم حسته شدم یهو زیر پام داشت خالی میشد رسیدیم به دره لیان داشت دعا میکرد که نمیریم مارکا هم خیلی خونسرد بود منم داشتم سکته رو میزدم
"هی چه کوچولوهای
☆کوچولو عمته
" تو... تو.. چطور جرعت کردی.. به من فوش بدی
_الان که مردین میفهمین
♡اگر تا 24،ساعت دیگن خبری از ما نشه دفتر خاطرات باهمه عکسا و خاطرات پخش میشه
~تو از اوشون کپی کردی
+فکر من بود ولی خب.... نوشابه بده ولی خب....
_تو یکی رو من خودم میکشم
+من؟
_اره
"اون ترسوهم برا من
~دیگه میمونه این خونسره
☆هوی من ترسو نیستم
♡هه
۶.۰k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.